کاش می شد در نماز عشق را دعوت کنم....

🌹هجرت تا خدا🌹

کاش می شد در نمازم عشق را دعوت کنم ...
کاش می شد بهتر از آن با خدا صحبت کنم....

کاش می شد یک شب از شبهای عمرم با خدا
بی خیال از آب و نان در گوشه ای خلوت کنم....

کو مرادی، مرشدی یا خضرِ دانایی که من
همچو موسی مدتی در محضرش خدمت کنم...

تشنه ام من تشنه ی آبی که اسکندر نخورد
می رسم روزی به آن اما اگر همت کنم...

ترسم آخر مثل دل هایی که دورند از خدا
من به این دل مردگی های خودم عادت کنم...

باید امشب شوق رفتن در سرم پیدا شود
کوله بارم کو؟ که از "من " تا " خدا " هجرت کنم...

کو مسیرم ؟ هجرت و سجاده ام ؟ تا بعد از این
لحظه های خلوتم را با خدا قسمت کنم.

@dinozendegi1🌺

شعر / هجرت تا خدا

روشنایی نامحسوس

 

شعری از فاضل نظری شاعر معاصر
شعر/روشنایی نامحسوس

کی به آتش می کشی تسبیح یا قدوس را
روح سرگردان این پروانه ی مأیوس را

کورسوهای چراغ عقل مردم منکرند
روشنایی های آن خورشید نامحسوس را

از صدای موج سرشارند و با ساحل دچار
گوش ماهی ها چه می فهمند اقیانوس را!

نسل در نسل زمین، گشتند تا پیدا کنند
سایه پرهای رنگارنگ آن طاووس را

تلخ و شیرین جهان چیزی به جز یک خواب نیست
مرگ پایان می دهد یک روز این کابوس را

فاضل نظری

ریحان

ریحان

گیاه خوشبو و لطیف ریحان،

یک آرام‌بخش قوی برای اعصاب و مسکن شدیدترین دردهاست.

خصوصاً اگر این دردها منشأ عصبی داشته باشند،

خوردن سبزی تازه،

نوشیدن دم‌نوش

و حتی بو کردن اسانس ریحان،

مثل آب سردی آتش درد را خاموش می‌کند.

این سبزی پر خاصیت از لحظه‌ای که وارد دهن می‌شود

تا وقتی دفع می‌شود،

کل سیستم گوارش را پاک‌سازی و تقویت می‌کند.

وقتی حرف راست می زنید...

وقتی حرف راست می زنید

 

فقط انسان هایی از دستتان

 

عصبانی می شوند

 

که تمام زندگیشان بر

 

دروغ استوار است.

 

بدون شرح

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

 

 

آدمهای ساده

 
آدمهای ساده، همیشه میخندند و


هر چه تو بگویی باور میکنند!


راحت میتوانی آنها را به بهانه ای از خود دور ،یا به خود نزدیک کنی. . .


ساده دل میبندند، و ساده دوست دارند،


و تا پای جان برایت میمانند. .


آدمهای ساده، صادقانه عشقشان را اعتراف میکنند


و برای اعتراف به چیزی که باور دارند، نمیترسند..!


آدمهای ساده ، همه را دوست میدانند،


و دشمن برایشان یعنی "یک حسِ بد..!"


مهربانی کنی، برایت جان میدهند


کم لطفی هایت را تقصیر خود میدانند. . . !


همه ی حرفهایت را میشنوند،


و فقط خوبهایش را به خاطر میسپارند..!


همه را زیبا و بی نقص میبینند،


و انسانها را برابر، برایشان فرقی ندارد


که کجای شهر خانه داری، یا فلان لقب،


وقتی غمگینند ، اشک و لبخند،


وقتی میترسند، ترس و لبخند،


وقتی شرم گینند ، شرم و لبخند،


وقتی عاشقند، عشق و لبخند،


آنقدر ساده میخندند، که گاهی شک میکنی ، عاقلند یا دیوانه..!


آدمهای ساده صبورند،صبورتر از آنچه فکرش را بکنی


ولی جایی که بشکنند،


بغض را فقط در نگاهشان میبینی


سکوت میکنند ، و آرام میگذرند،


آنها هرگز به باورهایشان شک ندارند


و همین است که هر بار که میشکنند، برایشان تجربه نمیشود


میگذرند و دوباره میخندند. . .

امروز روز خوبى بود

 
 این متن رو از بالا به پایین و از پایین به بالا بخوانید و تفاوت گفتار را ببینید: 

امروز بدترين روز بود
و سعى نكن منو متقاعد كنى كه
در هر روزى، يك چيز خوبى پيدا ميشه
چون اگه با دقت نگاه كنيم
اين دنيا جاى وحشتناكيه
با اينكه
بعضى وقتا يك اتفاقات خوبى هم ميافته
شادى و رضايت هميشگى نيستند
و اين درست نيست كه
همش به ذهن و دل ما ربط داره
چون
ما ميتونيم شادى واقعى رو تجربه كنيم
فقط وقتى در يك محيط خوب باشيم
ميتونيم خوبى رو خلق كنيم
مطمئن هستم تو هم موافقى كه
محيطى كه توش هستيم
تأثير مستقيم داره روى
رفتار ما
همه چيز در كنترل ما نيست
و تو هرگز از من نخواهى شنيد كه
امروز روز خوبى بود

👆حالا لطفأ از پايين به بالا بخونید…👆

مردِ گل خوار

مردِ گل خوار

                       داستانى از مثنوى معنوى

عکس تزینى است

فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد

و شروع به خوردن آن می نمود.
روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت

و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.

پیش عطاری یکی گِل خوار رفت
تا خرد ابلوج قند خاص زفت
پس بر عطارِطرارِ دودل
موضع سنگ ترازو بود گل
گفت گِل سنگ ترازوی منست
گر ترا میل شکر بخریدنست
گفت هستم در مهمی قندجو
سنگ میزان هر چه خواهی باش گو 

عطاربه مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟


مرد گفت: من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی.

در همین هنگام مرد خریدار در دل خود می گفت:

چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است.

اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت.
در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد.

او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.


عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد.

بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد.

‎دید عطار آن و خود مشغول کرد
‎که فزون تر دزد هین ای روی زرد
‎گر بدزدی وز گل من می بری
‎رو که هم از پهلوی خود می خوری
‎تو همی ترسی ز من لیک از خری
‎من همی ترسم که تو کمتر خوری
‎گرچه مشغولم چنان احمق نیم
‎که شکر افزون کشی تو از نیم
‎چون ببینی مر شکر را ز آزمود
‎پس بدانی احمق و غافل کی بود
‎مرغ زان دانه نظر خوش می کند
‎دانه هم از دور راهش می زند

عطار در دل خود می گفت: تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی

در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم.

در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور.

تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست.

بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق

و چه کسی عاقل است!

مال دنیا دام مردان ضعیف

ملک عقبی دام مرغان شریف 

تا بدین ملکی که او دامست ژرف
در شکار آرند مرغان شگرف
من سلیمان می نخواهم ملکتان
بلک من برهانم از هر هلکتان
کین زمان هستید خود مملوک ملک
مالک ملک آنک بجهید او ز هلک
بازگونه ای اسیر این جهان
نام خود کردی امیر این جهان
ای تو بنده این جهان محبوس جان
چند گویی خویش را خواجه جهان

این داستان یکی از حکایت های زیبای مولانا در مثنوی معنوی است.


مولانا با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی

زندگی آدمی تشبیه می کند. در نظر او آنان که به گمان

زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند

آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی

خود می دزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کنند،

کاسته می شود.

 

 

منبع

اللهم الغفر لی الذنوب التی تخبس الدعا

یڪ جرعہ معرفٺ, 


🔰اللهم الغفر لی الذنوب التی تخبس الدعا

 

⚪️ مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز مینمود و داد اللّه اللّه داشت.

⚫️ روزی شیطان بر او ظاهر شد و وی را وسوسه کرد و به او گفت:

🔴 ای مرد، این همه که تو گفتی اللّه اللّه، سحرها از خواب خوش

خویش گذشتی و بلند شدی و با این سوز و درد هی گفتی:


(اللّه اللّه اللّه)


آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوی؟


تو اگر در خانه هر کس رفته بودی و این اندازه ناله کرده بودی،

لااقل یک مرتبه جوابت را داده بودند.

⭕️ این مرد دید ظاهرا حرفی است منطقی!


و لذا در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد

و دیگر اللّه اللّه نمیگفت!

 

⚪️ در عالم رویا هاتفی به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترک کردی؟

 

🔵 پاسخ داد: من میبینم این همه مناجات که میکنم و این همه درد

و سوزی که دارم یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود.

 

⚪️ هاتف گفت: ولی من از طرف خدا مأمورم که جواب تو را بدهم.

🔹گفت همان اللّه تو لبیک ماست

🔹آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست

🌺 یعنی همان درد و سوز و عشق و شوقی که ما در دل تو

قرار دادیم این خودش لبیک ماست!

برای همین مولا علی (ع ) در دعای کمیل عرض می کند:

 

اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا


خدایا آن گناهانی که سبب می شود دعا کردن من حبس شود

گناهانی که سبب میشود درد دعا کردن و درد مناجات نمودن

از من گرفته شود، خدایا آن گناهانم را بیامرز.

🌾 این است که میگویند برای انسان هم دعا مطلوب است

و هم وسیله یعنی برای استجابت نیست


دعا اگر هم استجابت نشود، استجابت شده


پس خودش مطلوب است. 

حکایت ها و هدایت ها در آثار شهید مطهری

🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
یـڪ جــرعــہ معــرفت
@yekjoremarefat

دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی

#شب__شعر#

 

دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی
بمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی

فقط من مانده ام اینجا و این امواجِ طوفانی
غروبی رفته ای و سویِ بندر برنمیگردی

به یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاب
به زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردی

دوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران را
اگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردی

تُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ من
به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی

تو نقشِ اولِ ماهی و شبها بی تو تاریکند
جلودارِ سیاهی هایِ لشکر برنمیگردی

غریبی میکنم با قابِ عکست نا اُمیدانه
خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی

هزاران سالِ دیگر کااااااااش با بویِ تو برخیزم
به دیدارم نگو که صبحِ محشر برنمیگردی

|
🔸____🔸 @kashkooltel 💯

مرداد

  • مرداد 

    لغت نامه دهخدا

    مرداد. [ م ُ ] (اِ) نام ماه پنجم است از ماههای دوازده گانه ٔ ایرانی و دومین ماه از فصل تابستان مطابق با حزیران رومی و اسد عربی و آن

  • مرداد

    فرهنگ فارسی معین

    (مُ) (اِ.) 1 - نام روز هفتم از هر ماه خورشیدی . 2 - نام ماه پنجم از سال خورشیدی . 3 - امشاسپند موکل بر گیاه .

  • مرداد 

    فرهنگ لغت عمید

    (اسم) [پهلوی: amurdāt] ‹امرداد› [mordād] ۱. ماه پنجم از سال خورشیدی.۲. [قدیمی] روز هفتم از هر ماه خورشیدی: ♦ روز ...

به مرداد خوش آمدين 🌺

🌺اميدوارم گرم ترين ماه سال براتون خير و بركت و نيكي به همراه داشته باشه

انشاءالله 

بدون شرح

آ.....قربون پشلم بشم

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

من سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا؟!

آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه تماشا کنی مرا

من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا

این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا 

 

السَّلامُ علیڪَ

یا بقیَّةَ اللهِ

               یا اباصالحَ المَهدی

                                        یا خلیفةَالرَّحمن و

                                                           یا شریڪَ القران 📖


ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے ْ الاَمان الاَمان