از علي (ع) پرسيدند:

از علي (ع) پرسيدند:
"عجيب" چيست؟
فرمود: دگرگونيهاي امور اين دنيا
پرسيدند:
"عجيب" تر چيست؟
فرمود: دل بستن مردم به دنیا!!

"عجيب" چيست؟
فرمود: دگرگونيهاي امور اين دنيا
پرسيدند:
"عجيب" تر چيست؟
فرمود: دل بستن مردم به دنیا!!
ترجمه و شرح دعاي ندبه (35)
(پدر و مادر و جانم فدا و نگهدار و حامي تو باد).پي نوشت ها:
1. 11 بحار چاپ جديد ص 28 نقل از کتاب اعتقاد بلفظ «ان سادة الأنبياء خمسة-».
2. کتاب نهايه ي ابن اثير کلمه ي «سود».
3. 38 بحار باب «انه (ع) الوصي و سيد الاوصياء و خير الخلق بعد النبي» ص 17 نقل از مناقب.
4. 24 جديد ص 4 نقل از کنز جامع الفوائد.
5. 24 جديد ص 6 نقل از تفسير قمي.
6. 15 بحار جديد ص 17 نقل از علل الشرايع.
7. 23 بحار جديد.
8. مجلد 103 چاپ جديد ص 370 نقل از معاني الاخبار.
| خانه | دسته بندی اشعار | صائب تبریزی | غزل ها | به تیغ از سر بی مغز آرزو نرود |
![]() |
متن شعر | ||||
|
|||||
سربندهای فراموش شده (شهدای طلائیه)
پنجـره زیـبـاســت اگــر بـگـذارند چشم مخصوص تماشاست اگربگذارند
من از اظهارنظر های دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
|
|
|
یه شهیدی از طلائیه پیدا كردند سیزده سال زیر خاك طلائیه كه یكسال زیر خاك جنازه بمونه میپوسه ، سالم دراومد ... خدا رحمت كند آقای ضابط رو میگفت: طلائیه چه طلائیه... واقعا چه طلائیه.كاش میشد همونجا زندگی كنیم برا همیشه. یكی از راویای لشكر 17 میگفت من 7 یا 8 ساله دارم كاروان میارم یه روز یه كاروانی آوردم بین اونا یه دختری دانشجوی پزشكی كاشان بود تو راه رفتیم شلمچه مسخره كرد ، رفتیم فكه مسخره كرد ، آوردیم طلائیه مسخره كرد ، تو طلائیه من بعد از صحبتها خاك تبركی دادم دست این دانشجوها گفتم اینجا قدمگاه ابوالفضل العباسه این خاك رو ببرید هروقت دلتون گرفت و دلاتون آلوده شد یه گوشه بشینید و این خاك رو بو كنید یاد طلائیه كنید دلاتون باز بشه تا خاك رو دادم به این دختر خاك رو پرت كرد وگفت این مسخره بازیها چیه؟ تحویل نگرفت رفتیم از اینجا خرمشهر. شب خرمشهر خوابیدیم اول صبح دیدم یه كسی در اطاق رو میكوبه درو وا كردم دیدم همین دختر داره چه جور اشك میریزه و میگه یالا منو ببر طلائیه گفتم تو كه میگفتی مسخره بازیه گفت تو رو خدا تو دیگه نگو شب خواب دبدم یه شهیدی از طلائیه اومد تو خوابم گفت تو میدونی اونایی كه میان طلائیه ما یكی یكی میریم در خونه هاشون دعوتنامه بهشون میدیم.كی تورو راه داده خونه ما اومدی تو با اجازه كی پاتو گذاشتی تو طلائیه؟ گفتم آخه خانم دیگه مسیر ما طلائیه نیست.گفت یا منو میبری طلائیه یا من دیگه كاشان برنمیگردم همینجا میمونم. گفت خدا شاهدِه برداشتم آوردمش طلائیه تا از ماشین پیاده شد پابرهنه شد دوید رو این خاكا خودشو انداخت اینقدر خودشو زد وگریه كرد... طلائیه چه طلائیه. طلائیه قطعه ای از بهشت... اونجا دیگه شاه وگدا با هم فرق نمیكنند اونجا دیگه همه میگن خدا. اونجا میشه با خود حاج ابراهیم همت حرف زد. طلائیه چه طلائیه........... قسمتی از سخنرانی استاد مهدوی بیات |
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیدهاند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای
کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیدهاند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیدهاند
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیدهاند
عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را
در ترازوی چو من دیوانهای سنجیدهاند
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع
عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیدهاند
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در
گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیدهاند
کردهاند از بیهشی بر خواندن من خندهها
خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیدهاند
من یکی آئینهام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیدهاند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست
گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیدهاند
خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست
این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیدهاند
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند
غیر ازین زنجیر، گر چیزی بمن بخشیدهاند
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق
ریسمان خویش را با دست من تابیدهاند
هیچ پرسش را نخواهم گفت زینساعت جواب
زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیدهاند
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا
از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیدهاند
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیبها دارند و از ما جمله را پوشیدهاند
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیدهاند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیدهاند
آیا اهل جهنم تا ابد عذاب می کشند یا مورد عفو قرار می گیرند؟
جهنم و دوزخ دارای درجات متفاوت و مراحل گوناگون است و جایگاهها و مقامات آن یکسان نیست همانطور که گناهان و معاصی انسانها یکسال نیست فرض بفرمایید کسی گناهان مختصری انجام داد است که جاودان بودن در جهنم حق او نمی باشد.
بدون شک چنین انسانی بمدت کم در عذاب خواهد بود ولی کسی هم هست که از تمام گناهان و معصیت ها پروایی نداشته و نهایت ظلم و ستم و قتل و غارت را انجام داده است بدون شک جهنم چنین شخصی جاودان و همیشگی خواهد بود و خروج از آن امکان ندارد و در قرآن کریم هم در بعضی گناهان و عدم جهنم جاوید داده شده نه در همه گناهان.
![]()
مهربانا!


گیاه خار مریم خواص آنتی اکسیدانی و ضدالتهابی بالایی دارد و به تقویت دستگاه ایمنی بدن کمک می کند.
این گیاه حاوی ترکیباتی مانند سیلیمارین، تیرامین، هیستامین، عصاره های روغنی، روغنی پروتئینیک، فلاوونوئیدها، موسیلاژ و غیره است.
نتایج پژوهش های متعدد نشان می دهند که این گیاه باعث پیشگیری از رشد انواع تومورها شده و مانع از عواملی می شود که در رشد سرطان پوست و پروستات نقش دارند.
می توانید از ساقه، برگ ها، ریشه و گل های این گیاه استفاده کنید. همچنین می توانید آن را به صورت ماسک روی پوست قرار دهید. این کار در پیشگیری از سرطان پوست نقش دارد. توجه داشته باشید که برخی افراد پوست حساسی دارند که در تماس با این گیاه دچار قرمزی می شود.
خار مریم باعث پیشگیری از رشد انواع تومورها شده و مانع رشد سرطان پوست و پروستات میشود
نمناک



زندگی زیباست چشمی باز کن ، گردشی در کوچه باغ راز کن
زندگی زیباست
زندگی من با همه تلخی ها و شیرینی هایش
برایم لذت بخش است
چون آنچیزی ست که خدایم برایم خواسته است …
و از صمیم قلب از تو سپاسگذارم خدای عزیزم …
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
***
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت
***
علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست
***
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام
***
دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها
***
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
***
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود
***
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است
***
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا
***
ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
***
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود
***
حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد
مولانا
روزه چه آثار تربیتی بر انسان می گذارد؟
روزه نوعی تمرین تهذیب، تزکیه نفس و راهی مناسب برای تحقق تسلط انسان بر نفس خویش و مبارزه با هوس های نفسانی است، روزه عاملی مؤثر در راه تحقق بخشیدن به مهم ترین هدف و فلسفه حیاتی انسان، یعنی کمال و قرب الاهی است.
خداوند با تشریع روزه فرصتی مناسب را در بیشتر روزهای سال به ویژه در ماه مبارک رمضان در اختیار انسان قرار داده تا او استعداد بالقوه اش را در راه رسیدن به قرب الاهی به فعلیت رسانده، به مقام خلیفة اللهی خویش نزدیک گردد. چه این که روزه هر چه آثار و فوائد بدنی و اخلاقی و اجتماعی دارد، در مسیر تقوا است، همان گونه که قرآن کریم می فرماید:«اى افرادى که ایمان آورده اید! روزه بر شما نوشته شده، همان گونه که بر کسانى که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزکار شوید».
شایان ذکر است که گرچه اصل روزه در جسم و روان انسان مؤثر است، از این رو روزه یکی از نعمت های فراگیر و از مصادیق رحمت عامه خداوند بوده و همه مردم از آن می توانند بهره مند شوند، ولی اگر این عمل عبادی، با ویژگی های روحی و صفات کمالی و فضائل اخلاقی همراه گردد، قطعاً، آثار روزه در به کمال رسانی نفس انسانی بسیار مؤثر خواهد بود؛ از این رو روزه یک فرد عادی با کسی که مراحل تقوا و کمال انسانی را طی نموده، و متخلق به اخلاق الاهی شده، متفاوت است.
روزه در دو بعد فردی و اجتماعی، افزون بر ثمرات جسمی، آثار و فایده های تربیتی و سازندگی بسیاری دارد. در این جا به برخی از آنها به گونه اختصار پرداخته می شود:
علت شهادت برخی از امامان توسط همسرانشان چیست؟
بیگمان، امامان(ع) برای هدایت مردم زحمات بسیاری را متحمل میشدند. در این مسیر، انسانهای زیادی در اثر موعظه و نصیحت آنان هدایت و تربیت شدند، اما برخی انسانها هدایتپذیر نبودند؛ لذا موعظه و هدایت امامان(ع) در آنها اثر نمیگذاشت. چنانچه پیامبران و اولیای الهی در طول رسالت خویش با دو گروه از انسانهای هدایتپذیر و هدایتناپذیر رو برو بودند. در محیط خانواده و نزدیکان آنها نیز برخی انسانهای حقطلب و حقپذیر، و برخی چنین نبودند. چنانکه تعلیم و تربیت حضرت نوح(ع)، به یکی از فرزندان وی تأثیر نگذاشت و او موعظه و نصیحتهای پدر خویش را نادیده گرفت. این بدان جهت نبود که حضرت نوح(ع) در تربیت فرزند خود کوتاهی کرد؛ بلکه منشأ این امر عدم قابلیت فرزند وی برای هدایت بود؛ همانطور که قرآن کریم درباره همسران نوح و لوط فرموده است: «خداوند براى کسانى که کافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خیانت کردند و ارتباط با این دو (پیامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مى شوند!».
همچنین در مورد همسر امام حسن مجتبی(ع) نیز این مطلب صادق است؛ همسر آنحضرت (جعده) قابلیت تربیت و هدایت نداشت؛ نه اینکه امام در هدایت و تربیت همسر خود کوتاهی کرده باشد. همه امامان(ع) همانطور که به هدایت و نصیحت افراد جامعه میپرداختند، اعضای خانواده خود را نیز هدایت و موعظه مینمودند. و آنها را از خطرات هواهای نفسانی آگاهی میدادند، اما در برخی از اعضای خانواده اثر نمیگذاشت و تحت تأثیر هواهای نفسانی و وعدههای دشمنان قرار میگرفتند.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در سبزه لاله روید و در شوره زار خس
بنابراین امکان دارد، برخى بتوانند ارتباطى نزدیک - همچون ارتباط زناشویى- با پیامبری از پیامبران الهی یا امام معصوم(ع) داشته باشند؛ اما با سوء اختیار خود، به راه کفر و گناه بروند و گرفتار بدفرجامى شوند؛ مانند «جعده» همسر امام حسن مجتبی(ع) که به امام خیانت کرد و چون امام الگوى مردم بود، تا لحظه آخر با او رفتار عادى داشت و از علم لدنى خود استفاده نکرد.
منبع : پایگاه عرفان

تقيه چيست و انجام آن در چه مواردي لازم است؟
تقيه يعني استتار و خود را از ديد دشمن مخفي کردن، همان طور که سربازان لباس خاکي مي پوشند تا دشمن نتواند به راحتي آنان را پيدا کند يا ماشين ها و ادوات جنگي را رنگ خاکي مي زنند. تقيه، مخفي بودن از دين دشمن است.
گاهي جنگجويان با ايجاد دود يا مه مصنوعي خود را مستور مي دارند يا در تاريکي شب نقل و انتقالات لازم را انجام مي دهند. استفاده کردن از رمز براي استتار مقاصد مهم نظامي و اقتصادي در دنياي امروز دامنه وسيعي دارد و گاه بي احتياطي در حفظ کليدهاي رمز سبب شکست يک لشکر يا برنامه مهم سياسي و اقتصادي مي شود. هيچ کس نمي تواند اين گونه برنامه ها را تخطئه کند و يا آن را دليل بر ترس و محافظه کاري بشمارد و بگويد بر برنامه هاي نظامي و سياسي نبايد رمز و سرّي وجود داشته باشد، يا اين که سرباز بايد شجاعت کند و خود را آشکارا در تيررس دشمن قرار دهد.
تقيه براي جلوگيري از هدر رفتن نيروها و ريختن خون ها لازم و ضروري است. پيامبر(ص) هنگام هجرت از مکه به مدينه خود را از دسترسي دشمن حفظ کرد. مخفي شدن در غار ثور و شبانه حرکت کردن از مصاديق تقيه معقول است.
قرآن در مورد "مؤمن آل فرعون" که ايمان خود را مخفي مي کرد و در دستگاه فرعون نفوذ داشت مي فرمايد: "قال رجلٌ مؤمن من آل فرعون يکتم ايمانه"؛ايمانش را مخفي مي کرد، يا در سرگذشت حضرت ابراهيم که گفت بيمارم" اما در نبود مردمِ بت پرست، بت ها را شکست. در سوره آل عمران آيه 28 مي فرمايد: "افراد با ايمان نبايد دوستاني از کافران به جاي مؤمنان انتخاب کنند، مگر اين که در آن ها تقيه کنند. طرح دوستي با آنان به خاطر تقيه اشکالي ندارد".
در روايات بر تقيه بسيار تاکيد شده، حتي فرموده است: "التقيه ديني و دين آبائي" يا :"لا دين لمَن لا تقيهَ له". امام باقر(ع) فرمود: "تقيه براي اين مشروع شده که نيروها به هدر نرود و خون ها محفوظ بماند".
تقيه بر دو قسم است: خوفي و مداراتي(تحبيبي).
تقيه خوفي اين است که انسان براي حفظ جان و آبروي خويش، دين و مرام خود را از دشمن مخفي دارد و اگر لازم شد مانند مخالفان زندگي کند و شکل عبادت را مانند آنان انجام دهد. تقيه مداراتي(تحبيبي) اين است که گاه انسان براي جلب محبّت طرف مقابل، عقيده خود را مکتوم مي دارد تا بتواند او را براي همکاري در اهداف مشترک جلب کند يا از خود دفع اتهام کند.
به هر حال تقيه معناي وسيعي دارد که خلاصه آن "پوشاندن واقعيت ها براي پرهيز و اجتناب از به خطر افتادن جان ها و هدف ها است" که ميان همه عقلاي جهان وجود دارد و رهبران الهي براي رسيدن به هدف هاي مقدسشان در پاره اي از مراحل آن را انجام مي دهند. حضرت ابراهيم(ع) و مؤمن آل فرعون ايمان خود را کتمان کردند، تا بتوانند در جاهاي لازم و مفيد کارهاي مهم انجام دهند.
تقيّه و رعايت آن در مذهب شيعه رائج و معمول بوده چون پيشوايان اين مذهب در عصر حکام بني اميّه و بني عباس (که از نظر شيعه، زمامداران باطل و غاصبان مقام خلافت مي باشند) مي زيسته اند. با توجه به مقام و موقعيت اجتماعي امامان، زمامداران و حکّام آنان را براي خويش خطر قطعي مي پنداشته و از نفوذ آنان در هراس بوده اند. امامان به شيعيان خود که جانشان در خطر بود سفارش مي کردند عقايد خود را ابراز نکنند و به ظاهر خود را شبيه آنان قرار دهند.
اقسام تقيه:
تقيه از نظر شرعي به پنج قسم تقسيم مي شود:
1- تقيه واجب، در جايي است که دفع ضرر بالفعل واجب باشد.
2- تقيه مستحب، در جايي است که تقيه بدين منظور صورت گيرد که خود را از معرض خطر دور دارد؛ به اين معنا که ترک تقيه موجب شود تدريجاً زياني از ناحيه طرف مقابل به انسان متوجه گردد.
3- تقيه مباح، در جايي است که پرهيز کردن و نکردن از نظر شرع، يکسان باشد.
4- تقيه مکروه، در صورتي است که ترک تقيه و تحمل ضرر در نظر شرع بهتر باشد، مثلاً اظهار آن موجب اعلاي کلمه حقّ گردد.
5- تقيه حرام، در موردي است که تقيه کردن موجب ريختن خون شخص محترمي گردد. امام صادق(ع) فرمود: "تقيه براي حفظ خون قرار داده شده، پس هر گاه تقيه باعث ريختن خون مؤمني بشود، تقيه کردن جائز نيست".
منبع : پاسخگو
سلام و خسته نباشید.میخواستم بدونم چرا برای اموات چهلم گرفته میشه آیا دلیل خاصی داره مثلا برای مرده اتفاقی میافته چون شنیدم که به خاطر تجزیه شدن جسم تو چهلمین روز سر از بدن جدامیشه آیا این مطلب واقعیت داره و دیگه این که بهترین زمان برای دیدار اهل قبور چه زمانیه عصر پنجشنبه یا جمعه؟ و آیا روزی چند رکعت نماز خوندن و قرآن خوندن برای مرده مفیده یا حتما باید خیراتی هم بشه (البته اگر مرده فردی بی آزار و اهل نماز و روزه بوده و حق خوری نکرده و در آخرمعصوم هم نبوده)
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
سوالات متعددی را بیان کرده اید.به چند نکته توجه کنید:
1- شب چهلم با شب های دیگر فرقی ندارد. آن چه گفته اید ، واقعیت ندارد.
برگزاری مراسم سوم ، هفتم، چهلم و سالگرد، به منظور حفظ یاد و خاطره گذشتگان و احترام به آنها است. موجب تسکین قلوب بازماندگان میگردد. در آموزههای دینی به برگزاری این گونه مراسم به صورت خاص (هفتم، چهلم و سالگرد) تصریح نشده، بلکه از آموزههای دینی استفاده میشود که به زیارت قبور رفته و یا به فعالیت هایی پرداخته شود که از آنها به عنوان خیرات و مبّرات و باقیات صالحات یاد میشود. بر این اساس برگزاری مراسم هفتم و چهلم و سالگرد به جهت خیراتی که در این مراسم برای رفتگان به عمل میآید، از سنتهای پذیرفته شده بوده و هست.
2- هر دو زمان، عصر پنجشنبه یا روز جمعه ، برای زیارت اهل قبور مناسب است.
در باره استحباب زيارت اهل قبور در روز جمعه ،مخصوصا از اذان صبح تا طلوع خورشيد رواياتي وارد شده ،چنان كه راوي از حضرت باقر (ع) در باره زيارت قبور سؤال نمود و حضرت فرمود:
« إِذَا كَانَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ فَزُرْهُمْ، فَإِنَّهُ مَنْ كَانَ فِيهِمْ فِي ضِيقٍ وُسِّعَ عَلَيْهِ مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ؛(1)
هر گاه روز جمعه شد ، آن ها را زيارت كن ،زيرا بين طلوع فجر و طلوع خورشيد به هر كدام از آن ها كه در تنگي باشد ،وسعت و فراخي داده مي شود».
http://wisgoon.com/pin/5725855/
دانلود آهنگ جدید بهنام صفوی به نام دعا می کنم با کیفیت بالا
دانلود آهنگ تيتراژ ابتدایی ویژه برنامه جشن رمضان شبکه پنج سیما
دعا می کنم تا نگاهم کنی دعای منه خسته شاید گرفت
نشونیتو از آسمون و زمین نشونیتو از عشق باید گرفت
کی گفته منه دل به دریا زده بلد نیستم تکیه به تو کنم
اجازه بده بغضمو بشکنم بذار اشکامو هدیه به تو کنم
♫♫♫
یکم ناخوشم حالمو خوب کن بیا زخمای بالمو خوب کن
چی میشه بازم مهربونی کنی زمین گیرتو آسمونی کنی
یکم ناخوشم حالمو خوب کن بیا زخمای بالمو خوب کن
چی میشه بازم مهربونی کنی زمین گیرتو آسمونی کنی

همزمان با سومین شب قدر ماه مبارک رمضان، بزرگترین محفل قرآنی جهان اسلام با حضور صدها هزار زائر و مجاور در حرم مطهر رضوی برگزار شد.
1396/3/27 شنبه

دعا روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَى القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین.
خدایا بشوى مرا در این ماه از گناه و پاكم نما در آن از عیبها وآزمایش كن دلم را در آن به پرهیزكارى دلها اى چشم پوش لغزشهاى گناهكاران.

فقط مخصوص خداست
حقیقت زندگی انسانها
شاید با برداشت شما از آن
فرسنگها فاصله داشته باشد!
🍁 @kotahdastan 🍁

عقیق:امروز جمعه 25 خردادماه و 21 رمضان مصادف با سالروز شهادت امیرالمومنین (ع) است. ایشان کسی هستند که اکنون پس از گذشته چهارده قرن از حیات ظاهری ایشان، متفکران و نوابغ بشری در ابعاد شخصیت مولی حیرانند. امام علی (ع) در شب 19 رمضان سال 40 ق با ضربه شمشیر مضروب شدند و شب 21 رمضان نیز به شهادت رسیدند.
به همین مناسبت بسیاری از شاعران جوان و پیشکسوت کشورمان با سرودن اشعاری در رثای مولای متقیان، ارادت خود به آن امام همام را ابراز کردند. «محسن ناصحی» از جملۀ این شاعران است که قطعه شعری در این باره سروده است:
********
مصیبت است که با ذوالفقار هم بوده
برای یاری دین جان نثار هم بوده
هم اهل ذکر و مناجات و خواندن قرآن
برای گریه شدن بی قرار هم بوده
مگر غریب تر از این؟! که دشمن حیدر
کنار او وسط کارزار هم بوده
کدام درد، از این بیشتر که قاتل او
به وقت ضربه زدن روزهدار هم بوده
فقط نه در سحر قدر، دشمن مولا
به ظهر کرببلا پا به کار هم بوده
همیشه اهل نماز شب است این دشمن
نماز خوانده ولی نیزه دار هم بوده
نه اینکه هر که علی گفت انقلابی شد
که دشمن علی اهل شعار هم بوده
همیشه شیعۀ حیدر میان معرکه است
به نخل بسته شده سر به دار هم بوده
خدا کند که بگویند بعد رفتنمان
شهید، شیعۀ چشم انتظار هم بوده
منبع:تسنیم
عقیق:همزمان با فرارسیدن بیست و یکم ماه مبارک رمضان و شهادت مظلومانه حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، نخستین پیشوای شیعیان جهان، گذری بر کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» داشتیم که شامل بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی ـمبارزاتی ائمه معصومین علیهمالسلام است.
۳ جریانی که مقابل امیرالمؤمنین(ع) صف آرایی کردند
در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین(ع) - سه جریان در مقابل آن حضرت صفآرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود: «امرت أن أقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین». این اسم را خود آن بزرگوار گذاشته است. قاسطین، یعنی ستمگران.
ماده «قسط» وقتی که به صورت مجرد استعمال میشود - قَسَطَ یقسط، یعنی جاز یجور، ظلم یظلم - به معنای ظلم کردن است. وقتی با ثلاثی مزید و در باب افعال به کار رود، به معنای عدل است؛ اما وقتی که قسط یقسط گفته شود، ضد آن است، یعنی ظلم و جور. قاسطین از این ماده است. قاسطین، یعنی ستمگران. امیرالمؤمنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها مجموعهای از کسانی بودند که اسلام را به صورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمؤمنین با اینها میکرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محور بنیامیه و معاویه بن ابی سفیان - که حاکم و استاندارد شام بود - آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خود جناب معاویه، بعد هم مروان حکم و ولید بن عقبه است.
اینها یک جبههاند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است که مغیره بن شعبه و عبدالله بن عباس و دیگران در اول حکومت امیرالمؤمنین گفتند یا امیرالمؤمنین! اینها را چند صباحی نگه دار اما حضرت قبول نکرد. آنها حمل کردند بر اینکه حضرت بیسیاستی کرد؛ لیکن نه، آنها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر کار هم که میکرد، معاویه با او نمیساخت. این تفکر، تفکری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هر چند قبلیها، بعضیها را تحمل کردند.
از وقتی که معاویه مسلمان شده بود تا آن روزی که میخواست با امیرالمؤمنین بجنگد، کمتر از سی سال گذشته بود. او و اطرافیانش سالها در شام حکومت کرده بودند، نفوذی پیدا کرده بودند، پایگاهی پیدا کرده بودند. دیگر آن روزهای اول نبود که تا یک کلمه بگویند، به آنها بگویند که شما تازه مسلمانید، چه میگویید، جایی باز کرده بودند. بنابراین اینها جریانی بودند که اساساً حکومت علوی را قبول نداشتند و میخواستند حکومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ که بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه حکومت اینها را چشید.
یعنی همان معاویهای که در زمان رقابت با امیرالمؤمنین، آن طور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان میداد و محبت میکرد، بعداً در حکومتش، برخوردهای خشن از خود نشان داد، تا به زمان یزید و حادثه کربلا رسید؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملک و حجاج بن یوسف ثقفی و سویف بن عمر ثقفی رسید که یکی از میوههای آن حکومت است. یعنی این حکومتهایی که تاریخ از ذکر جرائمشان به خود میلرزد - مثل حکومت حجاج- همان حکومتهایی هستند که معاویه بنیانگذاری کرد و بر سر چنین چیزی با امیرالمؤمنین جنگید. از اول معلوم بود که آنها چه چیزی را دنبال میکنند و میخواهند؛ یعنی یک حکومت دنیایی محض، با محور قرار دادن خودپرستیها و خودیها؛ همان چیزهایی که در حکومت بنیامیه همه مشاهده کردند. البته در اینجا هیچ بحث عقیدتی و کلامی ندارم، این چیزهایی که عرض میکنم متن تاریخ است. تاریخ شیعه هم نیست؛ اینها تاریخ ابن اثیر و تاریخ ابن قتیبه و امثال اینهاست که متنهایش را دارم و یادداشت شده و محفوظ هم هست. اینها حرفهایی است که جزو مسلمات است؛ بحث اختلافات فکری شیعه و سنی نیست.
جبهه دومی که با امیرالمؤمنین جنگید، جبهه ناکثین بود. ناکثین، یعنی شکنندگان و در اینجا یعنی شکنندگان بیعت. اینها اول با امیرالمؤمنین بیعت کردند ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول، خودی بودند؛ منتها خودیهایی که حکومت علیبنابیطالب را تا آنجایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسئولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست، ثروتهای باد آورده، تعرضی نشود؛ نگویند از کجا آوردهاید؟! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول میکردند نه اینکه قبول نکنند منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی، چرا میخوری، چرا میبری، این حرفها دیگر در کار نباشد! لذا اول هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند.
جناب سعد بن ابی وقاص از همان اول هم بیعت نکرد، بعضیهای دیگر از همان اول بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمیشود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمیشناسد، برای خود حقی قائل نیست، برای خانواده خود حقی قائل نیست، برای کسانی که سبقت در اسلام دارند، حقی قائل نیست. ملاحظهای در اجرای احکام الهی ندارد. هر چند خودش به اسلام از همه سابقتر است. اینها را که دیدند، دیدند نه. با این آدم نمیشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنهای بود. امالمؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد. این هم جبهه دوم بود که مدتی آن بزرگوار را مشغول کردند.
جبهه سوم، جبهه مارقین بود. مارق، یعنی گریزان، در تسمیه اینها به مارق، این گونه گفتهاند که اینها آن چنان از دین گریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان میشود! وقتی شما تیر را در چله کمان میگذارید و پرتاب میکنید، چطور آن تیر میگریزد، عبور میکند و دور میشود؛ اینها همین گونه از دین دور شدند. البته اینها متمسک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم میآوردند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهمها و درکهای انحرافی که چیز خطرناکی است قرار داده بودند.
دین را از علیبنابیطالب که مفسر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمیگرفتند، از سلایق غلط خودشان یاد میگرفتند؛ البته این جور آدمها در هر اجتماعی هستند، اما گروه شدنشان، متشکل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت میشد. نکته مهم اینجاست که این گروهکی که اعضای آن تا کلمهای میگفتی، یک آیه قرآن برایت میخواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین میآمدند و آیهای را میخواندند که تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند میشدند آیهای میخواندند که تعریضی نداشته باشد؛ شعارشان «لاحکم الا الله» بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، ما اهل حکومت الله هستیم.
این آدمهای که ظواهر کارشان این گونه بود، سازماندهی و تشکل سیاسیشان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام یعنی عمروعاص و معاویه انجام میگرفت؛ اینها با آنها ارتباط داشتند. اشعثبن قیس، آن گونه که قراین زیادی بر آن دلالت میکند، فرد ناخالصی بود. یک عده مردمان بیچاره ضعیف از لحاظ فکری هم دنبال اینها راه افتادند و حرکت کردند. بنابراین گروه سومی که امیرالمؤمنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند که بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد.
در شناخت خوارج، اشتباه نشود. بعضیها خوارج را به خشک مقدسها تشبیه میکنند؛ نه بحث سر خشک مقدس و مقدس مآب نیست. مقدس مآب که در کناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا میخواند اینکه معنای خوارج نیست. خوارج آن عنصری است که شورش طلبی میکند، بحران ایجاد میکند و وارد میدان میشود. بحث جنگ با علی دارد و با علی میجنگد؛ منتها مبنای کار غلط است. جنگ غلط است، ابزار غلط است، هدف باطل است. این سه گروه بودند که امیرالمؤمنین(ع) با آنها مواجه بودند.
منبع:فارس
عقیق: نکاتی چند در مورد وضو در فتاوای مراجع عظام تقلید را منتشر می کند .
*مستحب است انسان همیشه با وضو باشد.
*نماز مستحبی هم مثل نماز واجب نیاز به وضو دارد و با امکان وضو، نماز خواندن با تیمم باطل است؛ در این حکم، فرقی بین نماز واجب و مستحب نیست.
*اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مىخواهد جايى را بشويد يا مسح كند رطوبت جاهايى كه شسته يا مسح كرده، خشك شده باشد وضو باطل است.
*لازم است در فواصل وضو، شیر آب بسته شود و از اسراف خود داری گردد.
*خانمی که در حضور نامحرم آستین خود را بالا می زند و وضو می گیرد وضویش صحیح است؛ ولی گناه کرده.
* کمک کردن به دیگری در وضو، دو گونه است :
الف) کمک در مقدمات: چنانچه شخصی در كف دست وضو گیرنده آب بریزد ولی وضو گیرنده، خود اعضایش را بشوید و مسح نماید، اشکال ندارد؛ ولی ثواب وضو کم می شود؛ زیرا فقها فرموده اند كمك كردن در مقدمات وضو مكروه است.
ب) کمک در خود وضو: چنانچه شخصی در کار های وضو به دیگری کمک کند، وضو باطل است؛ مانند این که اعضای وضو گیرنده را بشوید یا مسح نماید.
تذکر : اگر وضو گیرنده ناتوان از شستن و مسح کردن است باید از دیگری کمک بگیرد .
هیچ عبادتی وضو لازم ندارد؛ مگر نماز و طواف . بله بعضی کارها عبادت نیست ولی وضو می خواهد؛ مثل دست زدن به خط قرآن و اسم خدا که در این صورت با وضو بودن لازم است؛ و همچنین دست زدن به نام پیامبر و معصومین علیهم صلوات الله بنا بر احتیاط.
در حال وضو اگر آبِ دست به طرف آرنج برگردد اشکال ندارد.
تهیه و تدوین: حجت الاسلام والمسلمین سید جعفر ربانی
منبع:حوزه
دانلود آهنگ جدید مهدی یغمایی و ایمان قیاسی به نام علی دریاست
موزیک: مهدی یراحی, ترانه: روزبه بمانی, تنظیم: مهرداد احمدزاده
Download New Music Mehdi Yaghmaei & Iman Ghiasi – Ali Daryast
“تیتراژ ویژه شب های قدر برنامه ماه عسل ۹۶“
علی دریاست دریارو نمیشه ساده با سم کشت
علی رو قبل از اون محراب یه لشکر ابن ملجم کشت
علی قربانی کوفه است علی رو کوفه کم کم کشت
آخه کی باورش میشه علی رو ابن ملجم کشت
کسی که هرشب کوفه تو دستش نون گندم بود
علی مولای قدرتمند علی مولای مردم بود
علی راهش تو این دنیا از این دنیا جدا بوده
علی تختش اسیرش بود علی کاخش کجا بوده
علی دریاست دریارو نمیشه ساده با سم کشت
علی رو قبل از اون محراب یه لشکر ابن ملجم کشت
علی قربانی کوفه است علی رو کوفه کم کم کشت
آخه کی باورش میشه علی رو ابن ملجم کشت


آیت الله مظاهری تبیین نمودند:
رَحِم به چه کسانی اطلاق می شود؟
رَحِم يك معناى عرفى است كه عبارت است از خويشان نزديك نظير پدر و مادر، جد و جده، اولاد و نوه، برادر و برادرزاده، خواهر و خواهرزاده، عمه و عمه زاده، عمو و عموزاده، خاله و خاله زاده، دايى و دايى زاده،..
عقیق:آیت الله العظمی مظاهری در خصوص چگونگی صله رحم و عواقب ترک این سنت اخلاقی به بیان چند نکته پرداخته اند.
* قطع رحم «يعنى بريدن از خويشان» يكى از گناهان كبيره در اسلام است و قرآن شريف كراراً قاطع رحم را لعن فرموده است:
«اولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار»[1] «براى آنان لعنت و بدى سراى آخرت مىباشد.»
* معناى صلۀ رحم اين است كه بايد كارى نكند كه وابستگان و خويشان را ناراحت كند و تا مىتواند به آنها خدمت كند، ولى رفت و آمد با آنها مخصوصاً اگر موجب مزاحمت براى خود و آنها باشد لازم نيست.
* رحم يك معناى عرفى است كه عبارت است از خويشان نزديك نظير پدر و مادر، جد و جده، اولاد و نوه، برادر و برادرزاده، خواهر و خواهرزاده، عمه و عمهزاده، عمو و عموزاده، خاله و خالهزاده، دايى و دايىزاده، و امّا خويشان سببى نظير زن و شوهر و داماد و پدر زن و مادر زن و پدر و مادر شوهر گرچه رحم واقعى نيستند و احكام رحم را ندارند، ولى چون عرفاً آنان نيز رحم محسوب مىشوند، احكام قطع رحم را شامل آنها نمودن بسيار بهجاست و از اين جهت به آنان خويشان سببى مىگويند، چنانکه نظير خواهر و برادر را خويشان نسبى مىگويند.
* اقسامى كه براى عاق پدر و مادر گفته شد تماماً در قطع رحم نيز مىآيد، بنابراين انفاق بر آنها اگر فقير باشند لازم است اگرچه آنان واجبالنّفقه نيستند، ولى ترك انفاق در صورت قدرت و فقر آنان، قطع رحم محسوب مىشود، چنانکه تضييع حقّ آنها و بردن آبروى آنان و تندى و پرخاشگرى با آنها قطع رحم است، علاوه بر اينكه گناه حقّالنّاس و اهانت به ديگران را نيز دارد.
*اگر خويشان، اهل معصيت باشند، در صورتى كه صلۀرحم كمك در معصيت آنها نشود، بايد قطع رحم نكند و در صورت امكان بايد آنها را امر به معروف و نهى از منكر نمايد.
* اگر خويشان، قطع رحم كنند، انسان نمىتواند قطع رحم كند، مگر اينكه در صلۀ رحم مفسدهاى نظير ذلّت او باشد.
* اگر كسى قطع رحم نموده است و بخواهد توبه كند، بايد علاوه بر توبه و طلب بخشش از خداوند متعال، در صورت امكان رضايت كسى را كه با او قطع رحم نموده است فراهم سازد و از شرائط توبۀ قطع رحم، صلۀ رحم است.
پی نوشت:
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله العظمی مظاهری
[1]. رعد، 25.
منبع:حوزه
عقیق:
قبض روح آدم (ع)
حضرت آدم (ع) 930 سال عمر کرد و تا زنده بود چهل هزار اولاد از فرزند و نوه و نبیره پیدا کرد و نسل او همگی از حضرت شیث بوده اند. آدم (ع) در هنگام مرگ همه اولاد خود را جمع کرد، و وصیت نمود: ای فرزندانم! بهترین اولاد من هبة الله شیث است که من مأمورم او را وصی خود گردانم، لذا آن چه از اسماء به من تعلیم شده به او می آموزم تا به شریعت من حکم کند.
آدم (ع) به شیث وصیت کرد که چون از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و نماز بگذار و مرا در قبر قرار بده، و خود نیز نسبت به فرزندانت چنین وصیت نما، تا هر که فاضلتر باشد بر تو نماز گزارد، و همچنان وصیت کن تا پیامبر آخرالزمان این امر ادامه یابد، و در تاریخ آمده است که چون آدم (ع) به حال احتضار افتاد، ملک الموت آمد. آدم (ع) گفت: خدایا! شهادت می دهم به وحدانیت تو و گواهی می دهم که من بنده تو و خلیفه تو در روی زمین هستم که ملائکه را به سجده من امر کردی و به من جمیع اسماء را تعلیم دادی و مرا در بهشت خود جای دادی، و آن گاه برای اقامت روی زمین فرستادی.
در این هنگام جبرئیل کفن آدم را با حنوط از بهشت آورد، و با هفتاد هزار فرشته حاضر شدند تا بر جنازه آدم نماز گزارند.
قبض روح ابراهیم (ع)
از امیرالمؤمنین علی (ع) روایت است که فرمود: چون خداوند اراده فرمود پیامبرش حضرت ابراهیم خلیل را قبض روح کند، ملک الموت را به سوی او فرستاد. ملک الموت چون به ابراهیم رسید، عرض کرد: اَلسلام عَلیک یا ابراهیم!
ابراهیم (ع) گفت: وَ عَلیک السّلام یا مَلک المُوت، اداعٍ، اَم ناعٍ؟
بر تو سلام باد ای فرشته مرگ! آمدی به سوی پروردگارم بخوانی که به اختیار اجابت کنم، یا آن که خبر مرگ مرا آورده ای و باید به اجبار شربت مرگ را بنوشم؟
عزرائیل گفت: ای ابراهیم! آمده ام تو را به اختیار به سوی خدایت ببرم، پس دعوت خدایت را اجابت کن و تسلیم مرگ باش که خدایت تو را به سوی خود خوانده است.
پس ابراهیم گفت: آیا دیده ای دوست و یار مهربانی، یار مهربان خود را بمیراند؟ چگونه خداوند حاضر می شود خلیلش را که ابراهیم است بکشد؟
عزرائیل به سوی بارگاه الهی بازگشت و در مقابل او قرار گرفت و در بین دو دست جلال و جمال در مقام اطاعت و تسلیم درنگ کرد، و سپس عرضه داشت: ای پروردگار من! شنیدی آن چه را که یار مهربان و خلیلت ابراهیم گفت؟
خداوند جلّ جلاله به ملک الموت خطاب کرد: ای عزرائیل! به سوی ابراهیم رهسپار شو و به او بگو: آیا هیچ بنده ای را دیده ای که از دیدار یار و محبوبش گریزان باشد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟ بلکه حبیب دوست دارد محبوب خود را ملاقات کند.
قبض روح حضرت موسی (ع)
از عمر حضرت موسی 240 سال می گذشت، روزی عزرائیل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو ای هم سخن خدا!
موسی جواب او را داد و پرسید: تو کیستی؟
عزراییل پاسخ داد: من فرشته مرگم.
موسی (ع) پرسید: برای چه به این جا آمده ای؟
عزراییل پاسخ داد: آمده ام تا روحت را قبض کنم.
موسی (ع) پرسید: روحم را از کجای بدنم خارج می سازی؟
عزراییل پاسخ داد: از دهانت.
موسی (ع) پرسید: چرا از دهانم، با این که من با همین دهان با خدا سخن گفته ام؟!
عزراییل پاسخ داد: از پاهایت.
- موسی (ع) پرسید: چرا از پاهایم، با این که با همین پاها به کوه طور (برای مناجات) رفته ام؟!
عزراییل پاسخ داد: از چشمانت؟!
موسی (ع) پرسید: چرا از چشمانم، با این که همواره چشم هایم را به سوی امید پروردگار می دوختم؟!
عزراییل پاسخ داد: از گوش هایت.
موسی (ع) پرسید: چرا از گوش هایم، با این که سخن خداوند متعال را با گوش هایم شنیده ام؟!
خداوند به عزرائیل وحی کرد: روح موسی (ع) را قبض نکن تا هر وقت که خودش بخواهد.
عزرائیل از آن جا رفت و موسی (ع) سال ها زندگی کرد، تا این که روزی «یوشع بن نون» را طلبید و وصیت های خود را به او نمود. سپس یک روز که تنها در کوه طور عبور می کرد، مردی را دید که مشغول کندن قبر است، نزد او رفت و گفت: آیا می خواهی تو را کمک کنم؟ او گفت: آری؛ و موسی او را کمک کرد.
وقتی کار کندن قبر تمام شد، موسی (ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لَحَد قبر، درست است یا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت. موسی مقام خود را در بهشت دید. عرض کرد: خدایا! روحم را بسوی خود ببر. همان دم عزرائیل روح او را قبض کرد و همان قبر را مرقد موسی قرار داده و آن را پوشانید. آن مرد قبرکن عزرائیل بود که به آن صورت درآمده بود.
در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت: «ماتَ موسی کلیم الله، فایّ نفسٍ لاتموت؛ موسی کلیم الله مرد، چه کسی است که نمی میرد؟
البته، مطابق برخی روایات، قبر حضرت موسی (ع) در کوه طور واقع در نجف، و یا در سرزمین سینا است.
قبض روح سلیمان(ع)
حضرت سلیمان حدود 510 سال عمر کرد. او وقتی از مرگ خود خبردار شد، فرزند بزرگ خود «رجعام» را طلبید و وصیت خود را به او کرد و بر حفظ و حراست دین و دولتش ترغیب نمود.
آن گاه سلیمان بر قصر دارالاماره خود که از قصرهای بی نظیر دنیا بود، بالا رفت و در کنار تخت سلیمانی ایستاد و تکیه بر عصای خویش زد، اندکی به اطراف نگریست که عزرائیل در همان حال او را قبض روح نمود.
از طرفی چون دستور داده بود کسی نزد او نَرَود تا مدتی استراحت کند، هیچ کس در قصر او نرفت. سلیمان تا مدت یک سال بر عصای خود تکیه زده بود، در حالی که جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. عده ای که او را پس از یک سال دیدند این را معجزات او دانسته و از سطوت و هیبت او می ترسیدند و همه مردم به خدمات و کارهای خود مشغول بودند تا آن که خداوند خواست حال او را بر مردم معلوم گرداند، لذا موریانه ای را از زیر زمین مأمور گردانید تا عصای او را خورد و شکست، و جسد بی جان سلیمان از پای درآمد و روی زمین افتاد.
قبض روح حضرت محمد (ص)
امیر مؤمنان (ع) درباره احتضار و قبض روح رسول خدا (ص) می فرماید: مردی اجازه خواست تا خدمت پیامبر (ص) برسد، من بیرون رفتم و به او گفتم: چه می خواهی؟ گفت: می خواهیم پیامبر (ص) را ملاقات کنم. گفتم: نمی توانی با او ارتباط یابی، حاجتت چیست؟ آن مرد گفت: چاره ای نیست جز این که بر او وارد شوم.
امیر مؤمنان (ع) نزد پیامبر (ص) آمد و برای او اجازه خواست، آن حضرت اجازه داد، آن مرد وارد شد و بر بالای سر پیامبر (ص) نشست و سپس عرض کرد: سلام بر تو ای رسول خدا. حضرت پاسخ داد: سلام بر تو، حاجتت چیست؟
پاسخ داد: من فرستاده خدا به سوی تو هستم، فرمود: تو کدام یک از آن هایی؟ عرض کرد: من ملک الموت هستم که پروردگارت مرا به سوی تو فرستاده و به تو سلام می رساند. او تو را میان لقای خود و بازگشت به دنیا مخیّر کرده است. فرمود: مرا مهلت بده تا جبرئیل فرود آید، بر من سلام کند و من بر او سلام و با او مشورت نمایم.
فرشته مرگ از نزد پیامبر (ص) بیرون رفت، جبرئیل در هوا او را ملاقات کرد و به او گفت: ای فرشته مرگ آیا روح محمد (ص) را قبض کردی؟ گفت: نه، ای جبرئیل! او از من خواست که وی را قبض روح نکنم تا آن گاه که تو بر او فرود آیی و بر او سلام کنی، و او تو را سلام و با تو مشورت کند. جبرئیل گفت: ای فرشته مرگ آیا نمی بینی برای روح محمد (ص) درهای آسمان گشوده شده است و آیا نمی بینی حوریان برای محمد (ص) خود را آرایش داده اند؟ سپس جبرئیل بر پیامبر (ص) فرود آمد و عرض کرد: سلام بر تو ای احمد، سلام بر تو ای محمد، سلام بر تو ای ابوالقاسم.
حضرت فرمود: و سلام بر تو ای حبیب من جبرئیل، فرشته مرگ اجازه خواست تا بر من وارد شود، به او اجازه دادم؛ پس از آن خواست تا قبض روحم کند، از او خواستم تا آمدن تو به من مهلت دهد. جبرئیل عرض کرد: ای محمد! پروردگارت مشتاق تو است و فرشته مرگ پیش از تو از هیچ کس اجازه قبض روح نخواسته و پس از تو نیز از کسی اجازه نخواهد خواست.
پیامبر (ص) فرمود: ای جبرئیل! فرشته مرگ مرا از سوی پروردگار مخیّر کرده که لقای او را اختیار کنم یا به دنیا بازگردم. ای حبیب من رأی تو چیست؟ جبرئیل گفت: ای محمد! (و للاخرة خیرٌ لک مِن الاولی، و لسوف یعطیک ربّک فترضی)! «لقای پروردگارت بهتر است.»
پیامبر (ص) فرمود: آری لقای پروردگار برایم بهتر است. ای حبیب من جبرئیل! همین جا باش تا فرشته مرگ بیاید. ساعتی بعد فرشته مرگ وارد شد و عرض کرد: سلام بر تو ای محمد! حضرت فرمود: و سلام بر تو ای فرشته مرگ! چه می خواهی بکنی؟ گفت: می خواهم تو را قبض روح کنم، حضرت فرمود: آن چه را بدان مأموری اجرا کن.
پس جبرئیل گفت: ای محمد! این آخرین روز فرود آمدن من به دنیا است، فرمود: ای حبیب من جبرئیل نزدیک من بیا، به نزدیک او رفت و در سمت راست او قرار گرفت و میکائیل در سمت چپ او بود و در همین حال فرشته مرگ روح مقدس او را قبض می کرد. جبرئیل گفت: ای فرشته مرگ شتاب کن تا به سوی پروردگار عروج کنم و باز گردم. فرشته مرگ گفت: روح او به جایی منتقل شده که قادر به باز گردانیدن آن نیستم. در این موقع جبرئیل گفت: ای محمد! این آخرین فرود من به دنیاست چه در آن حاجتی جز تو نداشتم و هم اکنون به آسمان بالا می روم و دیگر تا ابد به زمین فرود نخواهم آمد.
سپس پیامبر خدا (ص) به علی (ع) فرمود: ای برادرم! نزدیک من بیا که امر خدا فرا رسیده است. علی (ع) به آن حضرت نزدیک شد ؛ سپس پیامبر (ص) دهانش را بر گوش علی (ع) گذاشت و مدتی دراز با او آهسته سخن گفت، تا آن گاه که روح پاکش از قفس تن رهایی یافت.
پی نوشت ها:
1- مجلسی. بحارالانوار، ج13: 365.
2- فیض کاشانی. محجة البیضاء، ج8: 279.
3- عمادزاده. تاریخ انبیاء: 124، 630.
4- معادشناسی، حسینی تهرانی، ج1: 65.
*قبض روح، رجالی تهرانی: 146.
منبع:قدس

روزی عزرائیل نزد موسی علیهالسلام آمد، موسی علیهالسلام پرسید: «برای زیارتم آمدهای یا برای قبض روحم؟»
عزرائیل: برای قبض روحت آمدهام.
موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست.
موسی علیهالسلام به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود: «به موسی علیهالسلام مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد. موسی علیهالسلام نزد مادرش آمد و گفت: «سفری در پیش دارم!»
مادر گفت: «چه سفری؟»
موسی علیهالسلام فرمود: «سفر آخرت.» مادر گریه کرد.
موسی علیهالسلام نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی علیهالسلام زد و گریه کرد، دل موسی علیهالسلام از گریه کودکش سوخت و گریه کرد.
خداوند به موسی علیهالسلام وحی کرد: «ای موسی! تو به درگاه ما میآیی، اینگریه و زاریت چیست؟»
موسی علیهالسلام عرض کرد: «دلم به حال کودکانم میسوزد.»
خداوند فرمود: «ای موسی! دل از آنها بکن، من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم.»
دل موسی علیهالسلام آرام گرفت. و به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو میگیری؟
عزرائیل: از دهانت.
موسی: آیا از دهانی که بیواسطه با خدا سخن گفته است جانم را میگیری؟
عزرائیل: از دستت.
موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل: از پایت.
موسی: آیا از پایی که من با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفتهام؟
عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی علیهالسلام داد،
موسی علیهالسلام آن را بو کرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسی علیهالسلام گفتند:
یا اهون الانبیاء موتا کیف وجدت الموت؛
ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحتتر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟»
موسی علیهالسلام گفت:
کشاة تسلخ و هی حیة؛
مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.» (11)
در جایی دیگر
پس خداوند به ملک الموت وحی نمود که قبض روح او انجام نده تا خود او اراده کند، و در پی آن ملک الموت از نزد موسی (ع) دور شد و موسی (ع) بعد از آن مدتی زنده ماند و از قوم خود غایب شد2 و در ایام غیبت خود به مردی رسید که مشغول کندن قبری بود، موسی (ع) پس از دیدن او گفت: می خواهی که تو را در کندن این قبل کمک نمایم؟ آن مرد پاسخ داد: بلی. پس موسی (ع) به یاری او پرداخت تا قبر را کندند و لحد آن را درست کردند.
پس آن قبرکن تصمیم گرفت که در قبر بخوابد تا ببیند آن قبر درست کنده شده است یا خیر و در این بین موسی (ع) گفت: من این کار را انجام می دهم!
چون حضرت موسی (ع) در قبر قرار گرفت، خداوند پرده از مقابل چشم او برداشت تا جای خود را در بهشت دید، پس گفت: پروردگارا! مرا به سوی خود قبض کن. پس ملک الموت در همانجا قبض روح مطهر او نمود و در همان قبر ملائکه او را دفن نمودند و خاک بر روی او ریختند.3 پس منادی از آسمان ندا کرد که: مُرد موسی کلیم خدا، و کدام زنده است که نمی میرد؟! و به این سبب است که قبر حضرت موسی (ع) معروف نمی باشد و بنی اسرائیل مکان قبر آن حضرت را نمی دانند،4 همچنین امام صادق (ع) می فرمایند: شب بیست و یکم رمضان شبی است که اوصیای پیغمبران در این شب از دنیا رفته اند، و در این شب عیسی (ع) را به آسمان بردند و در این شب موسی (ع) از دنیا رفته است.5
منابع:
1- تفسیر قمی، ج 2: 27.
2- کمال الدین و تمام النعمة: 153.
3- قصص الانبیاء راوندی: 175.
4- تهذیب الاحکام، ج 1: 114.
5- تاریخ پیامبران (حیوه القلوب)، ج 1: 799.
شخصی وارد مسجد پیامبر صلیالله علیه واله وسلم شد و به پیامبر صلیالله علیه واله عرض کرد:
«ای رسول خدا! به من قرآن بیاموز!»
پیامبر او را به یکی از یارانش سپرد. او دست این شخص را گرفت و به کناری برد و سوره مبارکه زلزال را برای او خواند تا به این آیه رسید:
«فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ (12)
پس هر کس ذرهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند و هر کس ذرهای کار بد کرده آن را میبیند.»
آن شخص اندکی به فکر فرو رفت سپس به خواننده آیه گفت:
«آیا این جمله، وحی است؟»
او در جواب گفت: «آری!»
آن شخص گفت: «من درس خود را از همین آیه آموختم.»
یعنی همین آیه برای موعظه و نشان دادن خط و راه راست و پیمودن آن کافی است.
سپس آن صحابی به حضور رسول خدا صلیالله علیه و اله رسید و جریان را برای حضرت نقل نمود.
پیامبر فرمود:
«دَعَوُه فانه فَقِهَ؛
او را آزاد بگذارید که حقیقت را دریافت و شناخت.» (13)

در جنگ بدر پس از فتح مسلمین و کشته شدن گروهی از سران و متکبران قریش و انداختن آنها در یک چاه در حوالی بدر، رسول خدا صلیالله علیه واله و سلم سر به درون چاه برد و به آنها رو کرد و گفت:
«ما آن چه را خداوند به ما وعده داده بود محقق بافیتم، آیا شما نیز وعدههای راست خدا را به درستی دریافتید؟»
بعضی از اصحاب گفتند:
«یا رسولالله شما با کشته شدگان و مردگان سخن میگویید؟! مگر اینها سخن شما را درک میکنند؟»
حضرت فرمودند: «آنها هم اکنون از شما شنواترند.» (14)
سالهای اول بعثت بود، پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم به دامنه کوه صفا تشریف آوردند و ایستادند و فریاد کشیدند و اعلام خطر کردند. مردم جمع شدند که ببینند چیست و چه خبر است؟ پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم اول از مردم تصدیق خواستند که:
«ای مردم! مرا در میان خود چگونه شناختهاید؟»
همه گفتند: «تو را امین و راستگو یافتهایم.»
حضرت فرمود:
«اگر من الان به شما اعلام خطر کنم که در پشت این کوهها دشمن با لشکر آمده است و میخواهد بر شما هجوم آورد، آیا سخن مرا باور میکنید؟
گفتند: «البته که باور میکنیم.»
پس از آن که این گواهی را از مردم گرفتند، فرمودند؛
«انی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید؛
من به شما اعلام خطر میکنم این راهی که شما میروید، دنبالهاش عذاب شدید الهی است، در دنیا و آخرت.»
پیامبر آمده است تا انسانها را به سوی پروردگار خویش دعوت کند. (15)
نقل شده است که:
عارفی با خود میاندیشید آیا در قرآن مجید آیهای وجود دارد که مضمون این حدیث را تایید نماید:
«یخرج روح المومن من جسده کما یخرج الشعر من العجین؛ (16)
روح مومن به هنگام جان دادن چنان آسان از جسدش بیرون میرود همانند بیرون آمدن مویی از اندرون خمیر.»
عارف مذکور تمامی قرآن را از اول تا آخر با تدبر مطالعه نمود و چیزی در این باره نیافت. تا این که شبی حضرت رسول صلیالله علیه واله وسلم را در خواب دیده عرض کرد:
«یا رسول الله! خداوند تعالی فرمود:
«و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین؛ (17)
و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد و جز این که در کتابی آشکار ثبت است.» و حال آن که من تمامی قرآن را با دقت مطالعه کردم ولی معنی این حدیث را پیدا نکردم.»
پیامبر اکرم صلیالله علیه واله وسلم به وی فرمود:
سوره مبارکه یوسف را مطالعه کن تا معنی حدیث را بیابی، آنجا که خداوند فرموده:
«فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن؛ (18)
هنگامی که چشم آنان (زنان) به او (یوسف) افتاد او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند و (بیتوجه) دستهای خود را بریدند.»
همان گونه که زنان عذاب و درد بریدن دست خود را نفهمیدند، مومن نیز هنگامی که فرشتگان رحمت و جایگاه خویش در بهشت و نعمتها و لذایذ بهشتی و حور و قصور را میبیند، قلب و فکر او غرق تماشای اینان شده و درد مرگ و سکرات موت را حس نمیکند. (19)
11- مناهج الشارعین، (علامه میرداماد)، ص 590.
12- سوره مبارکه زلزل، آیات 8- 7.
13- تفسیر نمونه، ج 27، ص 232- 231. به نقل از روح البیان، ج 10، ص 495، نور الثقلین، ج5، ص 650.
14- زندگی جاوید یا حیات اخروی، مرحوم شهید مطهری رحمهالله، ص 28 و 29.
15- سیره نبوی، شهید مطهری رحمهالله، ص 107.
16- در باره مشابه حدیث مذکور، ر، ک: المعجم الاوسط، ج 1، ص 225؛ الدرالمنثور، ج6، ص167.
17- سوره مبارکه انعام، آیه 59.
18- سوره مبارکه یوسف، آیه 31.
19- رنگارنگ، ج 2، ص 433.
ر.ك: گنجینهی معارف، محمد رحمتی
من علی اوغولویام آزاده لرین مردی مرادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حقه ایمانه منادی
باشدا سینماز سیپریم
الده کوته-لمز قیلیجیم وار
#شهریار
📕خیام و نکوهش مرده پرستی
روزي کسي به خيام خردمند ، که دوران کهنسالي را پشت سر مي گذاشت گفت : شما به ياد داريد دقيقا پدر بزرگ من ، چه زماني درگذشت ؟!
خيام پرسيد : اين پرسش براي چيست ؟
آن جوان گفت : من تاريخ درگذشت همه خويشانم را بدست آورده ام و مي خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برايشان دعا کنم و خيرات دهم و...
خيام خنديد و گفت : آدم بدبختي هستي ! خداوند تو را فرستاده تا شادي بيافريني و دست زندگان و مستمندان را بگيري تا نميرند تو به دنبال مردگانت هستي؟! بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاري نيست و از او دور شد.
دوستان عزيز حتما مي دانيد که مهمترين کار انسان، خدمت به خلق است. مطمئن باشيد با نيکي به خلق خدا حتما بهره هايي هم به مردگان شما خواهد رسيد.
@khodavaeshgh
یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ
یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ
یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا
اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ
وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا
یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃