مشتی خاک
شعر: سودابه شفا ( شاعر معاصر جمهوری آذربایجان )
ترجمه: قادر دلاورنژاد ( یاشار یاغیش )
" قسمتی از یک شعر بلند"
عطر دوباره ات در مشامم پیچید
دور از تو، مگر من چه می توانم باشم؟
توانایی من به مشتی خاک توست
و بضاعت دل و روحم، چشمه های خنکت
چنارهای کهنسالت، قامت شکست ناپذیر منند
و تمام هستی تو، گنجینه شعرم
آیا خوشبختی چون من سراغ داری؟
من، شاعری از سرزمینی چون تو.
کوه های بلندت وقار نامیرای منند
باغ های شکوفایت زیبایی دخترانند
و انگورهای گوناگونت،سخنان شیرینم.
ستارگانت چونان گردنبندی بر سینه دریا می درخشند
عشقت بال و پری است برای دل ها
انسان ها نامی چون ( وطن ) برایت برگزیده اند
از هرچه مقدس تر، عزیزتر، شیرین تر
حتی از مادر عزیزتر
حتی از فرزند شیرین تر
تنها نام توست که سربلندم می کند
تو آب و نان منی
توانایی من به مشتی خاک توست
و با عشق توست
قدرت دریا و توفان که در من است.



