عضو کانون
عضو کانون
یه روز می ری و عضو کانون می شی صاحب شوکت فراوون می شی
عضویتت وقتی مسلم می شه ماهی هزار تومن ازت کم می شه
دلت گرفت اونجا می ری می شینی حسنش اینه که دوستاتو می بینی
بعدش برای تقدیر و ستایش دعوت می شی سالی یه بار همایش
نو همایش ، مسئولا دعوت می شن همه یه جوری با محبت می شن
پشت بلندگو می پیچه صداشون شروع می شه دوباره وعده هاشون :
« ماهمیشه شاگردای شماییم باافتخار جلستون می آییم
شما تمام افتخار مایید باعث شان واعتبار مایید
به عشقتون همیشه گرم کاریم هزارتا برنامه براتون داریم
اوضاع مالی مون که رو به را شه قول می دیم که نوبت شما شه »
این میره و بعد اینم ، اون می آد آخرشم رئیس کانون می آد
دست به سینه می کنه اشاره از تو جیبش ، کاغدی در می آره :
« باادب و ارادت فراوون بنده به عنوان رئیس کانون
خبرهای خوبی برانون دارم وقت کمه ، دو تاشو می شمارم
