اشعار ترکی مولانا (3)
![]() |
![]() |
|
|
![]() |
![]() |
|
|
شَرُّ الْعُلَماءِ مَنْ زَارَ الْاُمَراءَ وَ خَیْرُ الْاُمَراءِ مَنْ زَارَ اَلْعُلَمَاءَ[۱]. نِعْمَ الْاَمِیرُ عَلی بَابِ الْفَقیرُ وَ بئسَ الْفَقِیرُ عَلَی بَابِ الْاَمیِرِ[۲].
خَلقان، صورتِ این سُخن را گرفتهاند که: نشاید که عالِم به زیارتِ امیر آید، تا از شرورِ عالِمان نباشد.
معنیش این نیست که ایشان پنداشتهاند، بلکه معنیش این است: شَرِّ عالِمان آن کس باشد که او مَدد از اُمَرا گیرد و صَلاحِ او و سَدادِ او به واسطۀ اُمَرا باشد و از ترسِ ایشان اوّل تَحصیل به نیّتِ آن کرده باشد که: مَرا اُمَرا صِلَت دهند[۳] و حُرمت دارند و مَنصب دهند! پس، از سَببِ اُمَرا او اِصلاح پذیرفت و از جَهل به عِلم مبدّل شد. و چون عالِم شد، از ترس و سَیاست ایشان مؤدَّب و بر وَفقِ طریق میرود، کام و ناکام. پس، عَلی کُلِّ حالٍ[۴] اگر اَمیر به صورت، به زیارت او آید، و اگر او به زیارت امیر رود، عَلی کُلِّ حالٍ، زایر باشد و امیر، مَزُور[۵] باشد. و چون عالِم در صَدَدِ آن باشد که او از سَببِ اُمَرا به علم مَتَّصَف نشده باشد، بل علم او، اَوّلاً و آخِراً برای خدا بوده باشد و طریق و ورزشِ او بر راهِ صواب، طَبع او آن است و جُز آن نتواند کردن، چنان که ماهی جُز در آب زندگانی و باش نتواند کردن، و از او آن آید. اینچنین عالِم را عقل سایس و زاجر باشد که از هَیبت او در زمانِ او همۀ مُنزَجر باشند و استِمداد از پَرتوِ او و عکس او گیرند، اگرچه آگاه باشند یا نباشند. اینچنین عالِم اگر به نزد اَمیر رود به صورت، زایر امیر باشد و او مَزُور، زیرا در کلِّ احوال، امیر از او میستاند و مَدد میگیرد و آن عالِم از او مستغنی است، همچو آفتاب، نوربخش است. کارِ او عَطا و بخشش است. عَلی سَبیلِ العُموم[۶]، سنگها را لَعل و یاقوت و دُرّ و مَرجان کند و کوههای خاکی را کانهای مِس و زَر و آهن و نُقره کند، و خاکها را سبز و تازَه و درختان را میوههای گوناگون بخشد. پیشۀ او عَطاست و بخشش است. بدهد و نپذیرد، چنان که عرب مَثَل میگوید: نَحْنُ تَعَلَّمْنَا اَنْ نُعْطِیَ، ما تَعَلَّمْنا اَنْ نَأْخُذَ[۷]. پس عَلی کُلِّ حالٍ ایشان مَزُورباشند و اُمَرا زایر.
——————————
[۱] حدیث نبوی: بدترین عالمان آن است که به زیارت امیران رود، و بهترین امیران آن است که به دیدار عالمان آید.
[۲] خوشا امیری که به خانه فقیر آید، و بدا فقیری که به درگاه امیر رود.
[۳] صِلَت دادن: جایزه دادن
[۴] به هر حال، به هر جهت، در هر حال
[۵] فرهنگ مرحوم دهخدا: نعت مفعولی از زیارت، زیارت شده و دیده شده
[۶] به طور کلی، عموماً
[۷] ضرب المثل: آموختهایم که عطا کنیم و نیاموختهایم که بگیریم.
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن پیش از آنها ای آن من ای آن من
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من