اشعار ترکی مولانا (3)

(تصویر نسخه خطی یکی از ملمعات ترکی- فارسی مولوی - کتابخانه مجلس)

 
شعار ترکی خراسانی - فارسی مولانا(2)

(از ملمعات تركي- فارسي مولانا)

اشاره : مولانا برخى از اشعار ليريك و غزليات خويش را به شكل ملمعاتى با مهارتآميخته شده از عربى و فارسى و تركى و ارمنى بوجود آورده است. اين ملمعات كوشش وى براى بيان چندلايه اى و درك تجربه حقيقى اند. صاحب نظران، بخشهاى تركي ملمعات مولانا رانشانگر حاكميت آشكار و احاطه بدون مباحثه مولانا بر دقايق و ظرايف زبانترکی می دانند.

 

دکتر ح. م. صدیق در پاسخ سوال : درباره‌ی کار خودتان در شرح اشعار ترکی مولانا بفرمایید، ظاهرا شما اولین کسی هستید که دیوان ترکی او را شرح می‌کنید.

 

می فرمایند: من در این کتاب «اشعار ترکی مولوی » کلیه‌ی الفاظ و لغات ترکی را به لحاظ ریشه‌ شناسی و اشتقاقات لغات و قواعد دستور زبان ترکی و خصوصیات ترکی خوراسانی به بحث گذاشته‌ام و در واقع شرح من، یک شرح و گزارش لفظی و ادبی است. با توجه به این که اشعار ترکی مولوی از نخستین نمونه‌های مکتوب تورکی خوراسانی یا ترکی خوارزمشاهی است، دقت در ساختار واژه‌ها و حالات دستوری آن‌ها باید در چارچوب نگاه به ویژگی‌های ترکی شرقی انجام گیرد و من چنین تلاشی داشتم و وجوه افتراق هر کلمه را با ترکی غربی یا ترکی آنادولو ذکر کنم که مولوی تمام عمرش را از هفت سالگی به بعد در میان اهل آن زبان به سر برده است.

 

اینک نمونه‌ دیگری از شرح دکتر حسین محمدزاده صدیق را بر اشعار ترکی مولوی نقل از کتاب «اشعار ترکی مولوی و ترکی سرایان مکتب شمس و مولوی» در زیر می‌آوریم امید مورد توجه قرار گیرد:

ماه است نمی‌دانم خورشید رخت یا نه،

بو آیریلیق اودونا نئجه جگریم یا نه؟

موردوم ز فراق تو، مردم که همه دانند،

عشق اودو نهان اولماز، یانا دوشیجک جانه،

سودای رخ لیلی، شد حاصل ما خیلی،

مجنون بیگی واویلی اولدوم یئنه دیوانه.

صد تیر زند دلدوز آن ترک کمان ابرو،

فتنه‌لی آلاگؤزلر چون اویخودان اویانه.

ای شاه شجاع ‌الدین، شمس الحق تبریزي،

رحمتدن اگر نولا بیر قطره بیزه دانه؟

 

ماه است نمی‌دانم خورشید رخت یا نه،

بو آیریلیق اودونا نئجه جیگریم یا نه؟

بو: صفت اشاره به نزدیک.

آیریلیق: جدایی

اودونا: حالت اضافی و مفعولٌ به از اسم اود (=آتش).

نئجه: چگونه.

یانا: صیغه‌ی سوم شخص مفرد فعل مضارع التزامی از مصدر یانماق در معنای سوختن و آتش گرفتن و کباب شدن.

 

مردم ز فراق تو، مردم که همه دانند،

عشق او دو نهان اولماز، یانا دوشیجک جانه.

اولماز: نباشد

دوشیجک: صیغه‌ی سوم شخص مفرد فعل مستقبل از مصدر دوشمک (=افتادن و در گرفتن).

 

سودای رخ لیلی، شد حاصل ما خیلی،

مجنون بیگی واویلی، اولدوم یئنه دیوانه.

بیگی: کیمی، ادات تشبیه.

یئنه: باز هم. دیگر بار


صد تیر زند دلدوز، آن ترک کمان ابرو،

فتنه‌لی آلاگؤزلر چون اویخودان اویانه.

آلاگؤزلر: چشمانی به رنگ روشن.

- قاراجا اوغلان

اویخو: خواب.

اویانا: بیدار بشود

آلاگؤزلوم من بو ائلدن گئدرسم

زلف پریشانیم قال ملول – ملول!


ای شاه شجاع الدین، شمس الحق تبریزی،

رحمتدان اگر نولا بیر قطه بیزه دانه؟

نولا: (مخفف نه ‌اولار) چه شود.




منبع :
1-شناخنامه مولوی بلخی اثر استاد دکتر صدیق


2-«اشعار ترکی مولوی و ترکی سرایان مکتب شمس و مولوی»
 

زندگی زیباست چشمی باز کن

زندگی زیباست چشمی باز کن

گردشی در کوچه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست

من میان جسمها جان دیده ام
درد را افکنده درمان دیده ام

دیده ام بر شاخه احساسها
می تپد دل در شمیم یاسها

زندگی موسیقی گنجشکهاست
زندگی باغ تماشای خداست

گر تو را نور یقین پیدا شود
می تواند زشت هم زیبا شود

حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است

زندگی یعنی همین پروازها
صبحها، لبخندها، آوازها

ای خطوط چهره ات قرآن من
ای تو جان جان جان جان من

با تو اشعارم پر از تو می شود
مثنوی هایم همه نو می شود

حرفهایم مرده را جان می دهد
واژه هایم بوی باران می دهد


مولانا

اوصاف و نشانه‌های عالِمانِ وابسته و عالِمانِ وارسته

فیه ما فیه مولانا –

متن ۱ –

اوصاف و نشانه‌های عالِمانِ وابسته و عالِمانِ وارسته

شَرُّ الْعُلَماءِ مَنْ زَارَ الْاُمَراءَ وَ خَیْرُ الْاُمَراءِ مَنْ زَارَ اَلْعُلَمَاءَ[۱]. نِعْمَ الْاَمِیرُ عَلی بَابِ الْفَقیرُ وَ بئسَ الْفَقِیرُ عَلَی بَابِ الْاَمیِرِ[۲].
خَلقان، صورتِ این سُخن را گرفته‌اند که: نشاید که عالِم به زیارتِ امیر آید، تا از شرورِ عالِمان نباشد.
معنیش این نیست که ایشان پنداشته‌اند، بلکه معنیش این است: شَرِّ عالِمان آن کس باشد که او مَدد از اُمَرا گیرد و صَلاحِ او و سَدادِ او به واسطۀ اُمَرا باشد و از ترسِ ایشان اوّل تَحصیل به نیّتِ آن کرده باشد که: مَرا اُمَرا صِلَت دهند[۳] و حُرمت دارند و مَنصب دهند! پس، از سَببِ اُمَرا او اِصلاح پذیرفت و از جَهل به عِلم مبدّل شد. و چون عالِم شد، از ترس و سَیاست ایشان مؤدَّب و بر وَفقِ طریق می‌رود، کام و ناکام. پس، عَلی کُلِّ حالٍ[۴] اگر اَمیر به صورت، به زیارت او آید، و اگر او به زیارت امیر رود، عَلی کُلِّ حالٍ، زایر باشد و امیر، مَزُور[۵] باشد. و چون عالِم در صَدَدِ آن باشد که او از سَببِ اُمَرا به علم مَتَّصَف نشده باشد، بل علم او، اَوّلاً و آخِراً برای خدا بوده باشد و طریق و ورزشِ او بر راهِ صواب، طَبع او آن است و جُز آن نتواند کردن، چنان که ماهی جُز در آب زندگانی و باش نتواند کردن، و از او آن آید. این‌چنین عالِم را عقل سایس و زاجر باشد که از هَیبت او در زمانِ او همۀ مُنزَجر باشند و استِمداد از پَرتوِ او و عکس او گیرند، اگرچه آگاه باشند یا نباشند. این‌چنین عالِم اگر به نزد اَمیر رود به صورت، زایر امیر باشد و او مَزُور، زیرا در کلِّ احوال، امیر از او می‌ستاند و مَدد می‌گیرد و آن عالِم از او مستغنی است، همچو آفتاب، نوربخش است. کارِ او عَطا و بخشش است. عَلی سَبیلِ العُموم[۶]، سنگ‌ها را لَعل و یاقوت و دُرّ و مَرجان کند و کوه‌های خاکی را کان‌های مِس و زَر و آهن و نُقره کند، و خاک‌ها را سبز و تازَه و درختان را میوه‌های گوناگون بخشد. پیشۀ او عَطاست و بخشش است. بدهد و نپذیرد، چنان که عرب مَثَل می‌گوید: نَحْنُ تَعَلَّمْنَا اَنْ نُعْطِیَ، ما تَعَلَّمْنا اَنْ نَأْخُذَ[۷]. پس عَلی کُلِّ حالٍ ایشان مَزُورباشند و اُمَرا زایر.

——————————

[۱] حدیث نبوی: بدترین عالمان آن است که به زیارت امیران رود، و بهترین امیران آن است که به دیدار عالمان آید.
[۲] خوشا امیری که به خانه فقیر آید، و بدا فقیری که به درگاه امیر رود.
[۳] صِلَت دادن: جایزه دادن
[۴] به هر حال، به هر جهت، در هر حال
[۵]  فرهنگ مرحوم دهخدا: نعت مفعولی از زیارت، زیارت شده و دیده شده
[۶] به طور کلی، عموماً
[۷] ضرب المثل: آموخته‌ایم که عطا کنیم و نیاموخته‌ایم که بگیریم.

ای زندگی تن و توانم همه تو

رباعی شمارهٔ ۱۵۴۹

 
مولوی
 

ای زندگی تن و توانم همه تو

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی از آنی همه من

من نیست شدم در تو از آنم همه تو

 

ای اشک، آهسته بریز که غم زیاد است

 
یکی از زیباترین شعرهای
دیوان شمس از مولانا

 ای اشک، آهسته بریز که غم زیاد است
ای شمع ، آهسته بسوز که شب دراز است

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست .

هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست

هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست

بر مرده دلان پند مده خویش نیازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست

با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود
این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست

خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت
خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست

جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست

صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست.

 

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

غزل شمارهٔ ۱۷۸۶

 
مولوی
 

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو

ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی

اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد

در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من

بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا

بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من

ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل

 
🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂  
🍂🍃🌺 
🌺🍂      
🍃
🍂
حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل
بانگ رسید کیست آن گفتم من غلام دل

شعله نور آن قمر می‌زد از شکاف در
بر دل و چشم رهگذر از بر نیک نام دل

موج ز نور روی دل پر شده بود کوی دل
کوزه آفتاب و مه گشته کمینه جام دل

عقل کل ار سری کند با دل چاکری کند
گردن عقل و صد چو او بسته به بند دام دل

رفته به چرخ ولوله کون گرفته مشغله
خلق گسسته سلسله از طرف پیام دل

نور گرفته از برش کرسی و عرش اکبرش
روح نشسته بر درش می‌نگرد به بام دل

نیست قلندر از بشر نک به تو گفت مختصر
جمله نظر بود نظر در خمشی کلام دل

جمله کون مست دل گشته زبون به دست دل
مرحله‌های نه فلک هست یقین دو گام دل

#غزل_مولانا
🌺
🍂  
🍃
🌺🍂
🍂🍃🌺
🍃🌺🍂🍃
🌺🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃 @molana_shams