دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی

#شب__شعر#
دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی
بمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی
فقط من مانده ام اینجا و این امواجِ طوفانی
غروبی رفته ای و سویِ بندر برنمیگردی
به یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاب
به زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردی
دوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران را
اگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردی
تُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ من
به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی
تو نقشِ اولِ ماهی و شبها بی تو تاریکند
جلودارِ سیاهی هایِ لشکر برنمیگردی
غریبی میکنم با قابِ عکست نا اُمیدانه
خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی
هزاران سالِ دیگر کااااااااش با بویِ تو برخیزم
به دیدارم نگو که صبحِ محشر برنمیگردی
|
🔸____🔸 @kashkooltel 💯
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۵/۰۵/۰۲ ساعت 1:14 توسط ناصر میم ملکی
|