حق النفس ، حق الله ، حق الناس  یا  حقوق سه گانه 
1 ـ
ﻏﺬﺍ ﻣﻰﺧﻮﺭﻳﻢ، 
ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﻰﺭﻭﻳﻢ، 
ﺑﺮﺍﻯ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺩﺭ ﺻﻒ ﻣﻰﺍﻳﺴﺘﻴﻢ، 
ﺍﮔﺮ ﻛﻤﻰ ﺩﻗﺖ ﻛﻨﻴﻢ ﻣﻰﺑﻴﻨﻴﻢ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻰﺩﻫﻴﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ  ﺍﺳــﺖ ﻛﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺳــﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ ﻭ ﺑﺘﻮﺍﻧﻴﻢ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻧﻈﺮ ﺭﺷﺪ ﺧﻮﺑﻰ ﺩﺍﺷــﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ. ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ  ، ﺣﻖ ﺍﻟﻨﻔﺲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰ ﺷــﻮﺩ. ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ، ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﺮﺩﻥ، ﻣﺴﻮﺍﻙ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻛﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﻫﺴــﺘﻨﺪ. ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ّﺣﻖ ﺍﻟﻨﻔﺲ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦ ﻭﻇﺎﻳﻔﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﺓ ﻫﺮﻳﻚ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
بعضی ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻰﺩﻫﻴﻢ ﻛﻪ ﺩﺳــﺘﻮﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻛﻨﻴﻢ. ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺣﻖﺍﷲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰﺷﻮﺩ. ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ، ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﺩﻭﺭﻯ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺑﺨﺶ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﻫﺎ، ﻭﻇﻴﻔﻪﻫﺎﻯ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ. ﻣﺎ ﻣﻮﻇﻔﻴﻢ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻴﻢ، ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻧﺪﻫﻴﻢ، ﺣﻖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻛﺴــﻰ ﻇﻠﻢ ﻧﻜﻨﻴﻢ. ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻭﻇﺎﻳﻒ ، ﺣﻖ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ.
 صریح ترین آیه شریفه آیه 29
از سوره مبارکه نساء است که می فرماید: «یا اَیُّها الَّذِینَ آمَنوا لا تأکلوُا اَموالَکُمْ بَینَکُمْ بِالباطِلِ اِلّا اَنْ تَکونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنکُمْ» «ای اهل ایمان اموال یکدیگر را از راه باطل نخورید، مگر آنکه تجارتی از روی رضایت انجام دهید.»
رسول خدا صلی الله علیه وآله می فرمود: «مَنِ اکتَسَبَ مالاًمِنْ غَیرِ حِلِّهِ کانَ رادَّهُ اِلَی النّارِ» «هر که ثروتی از غیر حلال به دست آورد، آن ثروت، او را به آتش جهنّم رهنمود می نماید.»
امام علی (علیه السلام) می‌فرمایند: «خداوند حقوق بندگانش را مقدم بر حقوق خود قرار داد و کسی که حقوق بندگان را رعایت کند حقوق خدا را نیز رعایت خواهد کرد.»
 

ایستگاه آخر
  
   
فرشته مأمور رسيدگى به اعمال، با دقت آخرين صفحه هاى اين فصل پرونده او را هم می بیند و بعد مُهرى روى پرونده می زند. چيزى نمانده كه قلبش از اضطراب كنده شود. همين كه فرشته مهر را برمیدارد، از خوشحالى فرياد  می کشد:   ... قبول!
   نفس راحتى می کشد. باورش نمی شود كه توانسته است از اين ايستگاه 1 هم با سلامتى عبور كند. برمیگردد و به پشت سرش نگاه میكند. جمعيت انبوهى را می بيند كه در ايستگاه هاى مختلف متوقف مانده اند. عد ه اى كه نمازهايشان كامل نبوده در ايستگاه نماز، آنها كه روزه هايشان كامل نبوده در ايستگاه روزه، كسانى كه زكات اموالشان را نداده اند در ايستگاه زكات، عده اى درايستگاه حج، عده اى در ايستگاه امربه معروف و …
   يادش می آيد كه خودش هم به خاطر اين كه بعضى نمازهايش در دنيا درست نبود، مدتى طولانى در ايستگاه نماز معطل مانده بود و اگر رحمت خداوند شامل حالش نشده بود، معلوم نبود چه سرنوشتى درانتظارش بود.
   كم كم از دور دروازه هاى بهشت نمايان مى شود. حالا فقط يك ايستگاه ديگر مانده و اگر از اين  يكى هم با مهر قبول بگذرد، لحظاتى بعد در بهشت خواهد بود
.
ايستگاه حق الناس!

   مسئول كنترل پرونده، نگاهى به فصل آخر پرونده اش مى كند و دستور می دهد او را بالاى مكان بلندى ببرند. از آن بالا همه را می بيند. مردم هم او را می بينند. سپس يكى از مأموران با صدايى بلند او را معرفى می کند و می گويد:  هركس بر گردن اين فرد حقى دارد، بيايد و حقّش را بگيرد.
   او كه تا چند لحظه پيش خودش را در بهشت می دید ، ناگهان در بين عدة زيادى از مردم گرفتار می شود. مأموران همه را به صف می كنند تا یکی  يكى بيايند و حرفشان را بزنند.
  نفر اول جلو می آيد: مرا به ياد میآورى؟ ما با هم همسايه بوديم. يادت هست هميشه مرا  به خاطر اين كه هنگام صحبت كردن زبانم میگرفت ، مسخره می كردى؟ من از تو ناراضی ام و  نمى گذارم به بهشت بروى.
          دومين نفر: ما با هم در يك كلاس درس می خوانديم. تو از من قو ىتر بودى و چون می دانستى من زورم به تو نمیرسد، به بهانه هاى مختلف به من زور می گفتى. يادت هست يك بار با من دعوا كردى و سيلى محكمى به صورتم زدى؟ من از تو ناراضی ام. سومين نفر يك مغازه دار: يادت هست آن روز براى خريد به مغازة من آمدى و پولت كم بود؟ هرچه خواستى برداشتى و گفتى می روم و خيلى زود بقية پول را می آورم. اما رفتى و ديگر برنگشتى. حالا بقية پولم را از تو می خواهم!
   نفر بعد: يادت هست آن وقت كه در مغازة ميوه فروشى كار می كردى؟ روزى من براى خريد پيش تو آمدم. تو يك جعبه ميوه به من فروختى كه ميوه هاى روى آن همه سالم بود، ولى ميوه هاى زير آن خراب. تو با اينكه می دانستى آن ميوه ها خراب اند، چيزى به من نگفتى و مرا فريب دادى. حالا يا پول مرا پس بده و يا به من ميوه سالم بده! و همینطور نفر بعدى و …

حسابى گيج شده است. ميوة خراب فروختم؟! مسخره كردم ؟ كتك زدم؟ …
با التماس به مأموران می گويد: آخر من در اين وضعيت پول از كجا بياورم؟ شما يك چيزى بگوييد.
اما مأموران می گويند:  چاره اى نيست. بايد رضايت آنها را به  دست آورى. مدتى میگذرد. او كه به جز كارهاى خوب داخل پرونده اش چيز ديگرى همراه ندارد، مجبور می شود مقدارى از كارهاى خوبش را به نفر اول بدهد تا او را از خودش راضى كند نفر دوم هم مقدارى ديگر از ثواب هايش را می گيرد. نفر سوم و … . پس از مدتى همة كارهاى خوبش تمام مى شود، ولى طلبكاران هنوز تمام نشد ه اند. ديگر نمی داند چه كار كند. طلبكار بعدى كه می بيند چيز ديگرى براى او نمانده می گويد: چند تا از گناهان مرا بگير تا از حقّ خودم بگذرم. نفر بعد گناهان ديگر و … .

انگار همه چيز دور سرش می چرخد. اصلاً حالش خوب نيست. هر قدر تلاش می كند، ديگر نمی تواند دروازه هاى بهشت را ببيند. شعله هاى آتش را می بيند كه به طرفش می آيد. سرش گيج می رود و زير پايش خالى می شود. فرياد بلندى می كشد و ناگهان … 
 
 

br /font color=