بخل یکی دیگر از سربازان نفوذی شیطان
بخل یکی دیگر از سربازان نفوذی شیطان
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم اسفند 1392 ساعت 23:36 شماره پست: 117
.-----------------------------------
بخل
یکی دیگر از سربازان نفوذی شیطان بُخل
بخل (لغت نامه دهخدا)
... بخل ترک ایثار هنگام حاجت است و گفته اند محو صفات انسانی و اثبات عادات حیوانی است.
(ازتعریفات جرجانی ). آز. امساک . لاَّمت . طمع. (ناظم الاطباء). ناجوان مردی . شح . ضنت
.مَلامت .مساک . مساکه . مسکه . امساک . حصر.
مقابل سخاء،رادی ، کرم ، جوانمردی .
از یک نگاه کلی و کلان انسانها را می توان به چهاردسته تقسیم کرد:
1. انسان سخیّ و با سخاوت
2. انسان بخیل و با خساست
3. انسان کریم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئیم و پست
در میان این چهار دسته، انسان خوب داریم و خوبتر، و بد داریم و بدتر.
«سخی» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا کرده هم خود بهره می برد، هم دیگران را
بهره می رساند و کمک می کند. به تعبیر روایت (یَأکُلُ وَ یُعطی.)
«کریم» خوبتر است، زیرا آن اندازه بزرگوار است که از آنچه خود دوست می دارد می گذرد
تا دیگران استفاده کنند، ایثارگر است (لایأکل و یعطی. )
«بخیل» بد است و آن کسی است که خود و خانواده اش به اندازه ای که از ضعف و
سستی نمیرند می خورند و مصرف می کنند، اما هیچ کس کنار سفره آنان را ندیده و از
داشته ها ودارایی های آنان سودی و استفاده ای نمی برد(یأکل و لایعطی.)
«لئیم» بدتر است، زیرا نه خود خورد و نه کس دهد گنده کند مگس دهد. انسان لئیم آن
اندازه در پستی و پلشتی فرو رفته که به خود و خانواده اش ستم می کند، تنگ می گیرد،
فشار وگرسنگی و فشرده دستی را آن اندازه گسترش می دهد که دریغش می آید غذای
مناسببخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفریح و لذت سالم بهره مند گردد، همواره در پی جمع
مال است و شمارش آن (لایأکل و لایعطی.)

و خدای تعالی میفرماید:
«وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما اتیهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیرا لَهُمْ بَلْ
هُوَ شَرُّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیمَه
خلاصه معنی آنكه:
«گمان نكنند كسانی كه بخل میورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، كه این خیر ایشان است بلكه این شرّ است از برای ایشان و زود باشد كه در روز قیامت آنچه را بخل كردهاند طوق شود و به گردن ایشان افتد»
و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود كه:
اصلاً و ابداً دور بخل نگردید كه آن هلاك كرد كسانی را كه پیش از شما بودند
و ایشان را بر این داشت كه خون یكدیگر را ریختند
و آنچه بر ایشان حرام بود حلال شمردند»
و از آن حضرت روایت شده است كه:
«بخل، دور است از بهشت و نزدیك است به آتش
و جاهل سخی محبوبتر است نزد خدا، از عالم بخیل»
و فرمود كه:
«بخل، درختی است كه:
ریشه آن به درخت زقّوم فرو رفته و بعضی از شاخهای خود را به دنیا آویخته است.
پس هر كه به شاخی از آن چنگ زند او را داخل آتش میكند. آگاه باشید كه بخل،
ناشی از كفر است و عاقبت كفر آتش است»
و نیز از آن سرور روایت شده است كه
اگر كسی از شما بگوید كه بخیل بهتر است از ظالم.
جوابش این است كه چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل.
قسم یاد نموده است خدا به عزّت و عظمت و جلال خود كه بخیل را داخل بهشت نكند».
شخصی در جهاد در خدمت آن حضرت كشته شد زنی بر او میگریست و میگفت: «وا
شهیداه» حضرت فرمود كه:
چه میدانی كه او شهید است؟ شاید كه او سخن بیفایده میگفته یا بخیل بوده».
حضرت فرمود:
دور شو از من و مرا به آتش خود مسوزان.
قسم به آن خدائی كه مرا به هدایت و كرامت برانگیخته است كه اگر میان ركن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز كنی و این قدر گریه كنی كه نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و بخیل باشی خدا تورا سرنگون به جهنم میافكند»


بُخل ، واژه ای که در قرآن دوازده بار و در هفت آیه (آل عمران : 180، نساء : 37، توبه : 76، محمّد : 37-38، حدید : 24، لیل : 8) به صورت مصدر، فعل ماضی و فعل مضارع به کار رفته است . کلمة شُحّ و أشِحَّة (جمع شحیح ) نیز پنج بار در چهار آیه آمده است (نساء : 128، احزاب : 19، حشر : 9، تغابن : 16). بعلاوه ، در چند آیه (از جمله : اسراء : 29،100، نجم : 32-35، معارج : 19-21 و نساء : 53) بدون ذکر واژه های بخل و شحّ دربارة صفت بخل و نکوهش شدید آن نکاتی مطرح شده است . بنابر این آیات ، خدا افراد بخیل را، چه آنان که نسبت به مال خود بخل می ورزند و چه آنان که دیگران را به بخل فرا می خوانند، دوست نمی دارد (نساء:37)؛ مردمی که در بخشش از نعمتهایی که خدا به آنها داده ، امساک می کنند؛ این نعمتها در روز قیامت وبال گردنشان خواهد شد (آل عمران : 180). و بخل که منشأش نگرانی از فقر است (اسراء : 100)، چه بسا آدمی را گرفتار نفاق می کند (توبه : 76-77). با اینهمه به این نکته نیز اشاره شده که گرایش به بخل در طبیعت انسان وجود دارد (نساء : 128، معارج : 19-21) و البته ، او می تواند خود را از آن آزاد کند تغابن : 16

برخورد شديد پيامبر صلى الله عليه و آله با بخيل
در روايت آمده:
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خانه خدا را طواف مىكردند، ناگهان مردى را ديدند به پرده كعبه آويخته و مىگويد: الهى! به حرمت اين خانه، مرا بيامرز.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: گناهت چيست؟ عرض كرد: بالاتر از اين است كه براى شما بگويم!
فرمود: واى بر تو گناه تو بزرگتر است يا زمينها؟ گفت: گناه من، فرمود: واى بر تو گناه تو بزرگتر است يا كوهها؟ گفت: گناه من!
فرمود: گناه تو بزرگتر است يا درياها؟ گفت: گناه من!
فرمود: گناه تو بزرگتر است يا آسمانها؟ گفت: گناه من!
فرمود: گناه تو بزرگتر است يا عرش؟ گفت: گناه من!
فرمود: گناه تو بزرگتر است يا خدا؟ گفت: خدا بزرگتر و برتر و جليلتر است.
فرمود: واى بر تو گناهت چيست؟ گفت: مردى ثروتمندم، هرگاه نيازمندى به من مراجعه كند گويى شعلهاى از آتش به استقبالم مىآيد!
حضرت فرمود: مرا واگذار، به آتشت مرا دچار مكن، به خدايى كه مرا به هدايت و كرامت مبعوث كرد، اگر قائم بين ركن و مقام باشى و سپس هزار هزار سال نماز بخوانى و آن قدر گريه كنى كه از گريهات چشمهها راه افتند و درختان سيراب شوند آن گاه بميرى و در لئامت و پستى اين چنين باشى، خداوند با رويت به آتش درافكند، واى بر تو قول حق را نشنيدى كه فرمود «15»:
[وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ] «16».
و هر كه بخل پيشه كند، فقط نسبت به [سعادت و خوشبختى] خود بخيل است
و در قرآن فرموده:
[وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ] .
و كسانى را كه از بخل و حرصشان بازداشتهاند، اينان همان رستگارانند.


داستانی عبرت انگیز در سوره ی قلم به نام اصحاب الجنه (صاحبان باغ) آمده است. چند نفر از کشاورزان ثروتمند پدری خیر و نیکوکار داشتند که دارای باغی سبز و خرم بود و همه ساله کارش این بود که در هنگام میوه چینی، فقرا و مساکین را از محصول باغ بهره مند می ساخت و سپس مصرف سالانه ی خود را برداشت می کرد.
این عمل هم چنان ادامه داشت تا جایی که فقرا و مساکین روز شماری می کردند تا این موسم برسد. همان گونه که ذکر شد این مرد خیر این گونه رفتار می کرد؛ چرا که خود را شریک و سهیم فقرا می دانست. عاقبت وقتی این مرد بزرگ و دارای سعه ی صدر، دار فانی را وداع گفت، بعضی از فرزندانش که دارای صفت زشت خست و بخل بودند، بقیه ی وراث را هم تحریک کرده و گفتند: ما عائله مندیم و خود به محصول باغ نیازمندتریم. در نتیجه با هم تصمیم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از محصول باغ بهره مند می شدند، محروم سازند. خداوند می فرماید: آنان هم قسم شدند که صبح گاه میوه را بچینند؛ یعنی همه را خود بردارند؛ و هیچ استثناء نکردند.
شواهد نشان می دهد خودشان آن چنان هم نیازمند نبودند بلکه به علت بخل این کار را کردند و حتی موقع تصمیم گیری و یا رفتن، انشاءا... هم نگفتند.
خداوند هم از این حرکت آنان خوشش نیامد؛ از این رو شبانگاه که همه ی آن ها خواب بودند، و بلایی بر سر این باغ فرود آمد و همچون صاعقه ای تمام آن را سوزاند و چیزی جز مشتی زغال و خاکستر سیاه باقی نماند.
فرزندان، صبح گاه طبق قرار قبلی هم دیگر را صدا زدند؛ و گفتند که اگر می خواهید میوه ی بستان را بچینید برخیزید تا به باغستان برویم. صبح گاه آماده شدند و به سوی باغ حرکت کردند؛ در حالی که آهسته با هم سخن می گفتند: که مواظب باشید حتی یک فقیر هم داخل باغ نشود. چنان آهسته صحبت می کردند که کسی صدای آن ها را نشنود. (1)
چنین به نظر می رسد که به خاطر سابقه ی همه ساله ی عمل خیر پدر، جمعی از مساکین و فقرا چشم به راه بودند که میوه چینی شروع شود و آن ها هم به نوا برسند؛ لذا این فرزندان ناخلف چنان مخفیانه حرکت کردند که هیچ کس احتمال ندهد. و به این ترتیب صبح گاهان با چنین قصدی به سوی باغ، آن هم با عزم خودداری از بخشش به مستمندان حرکت کردند؛ زیرا از خواهش مستمندان عصبانی بودند؛ لیکن وقتی وارد باغ شدند، تعجب کردند و گفتند شاید ما راه را گم کرده ایم و عوضی آمده ایم. سپس متوجه شدند، بلایی باغ را درهم نوردیده و هیچ چیز باقی نمانده است.
این داستان به خصوص برای جوانانی که پدری صالح دارند و یا کارهای نیکی در آن خانواده جریان دارد، بسیار آموزنده است که نه تنها هرگز آن کارها را قطع نکنند، بلکه به عنوان الگو از آن ها استفاده کنند.
پی نوشت ها:
سوره ی قلم؛ آیه های 17 تا 241

