یک خشت هم بزار درش

 

عروسی خودپسند را مادر شوی پختن کوفته می آموخت و می گفت سبزی و گوشت را کوبی ، او گفت : دانم آنرا 

گفت : آب را جوشانی 

گفت : دانم 

گفت : مایه را گلوله کنی 

گفت : دانم 

گفت : یک یک در یک دیک افکنی 

گفت : دانم 

مادر بر آشفته به طنز گفت : و خشتی خام هم بر در دیک نهی 

گفت : دانم 

و راستی گمان برد مگر خشت از بایسته های طبخ این طعام باشد .

کوفته در دیک و خشت خام بر آن نهاد خشت با بخار آب گل شده در دیک فرو ریخت .

شب موقع کشیدن شام چون سر وقت دیک رفت جز گل و آب چیزی ندید در نزد شوی شرمنده شد .

 

 

نقل :  از کتاب کاوشی در امثال و حکم فارسی تالیف برقعی