مناطق جنگی - دهلران 

تلگرافی از پدرم به منطقه 

" ملکان  دهلران ش 1297 ک 47 ت 62/02/15

ص پ 2000 فرعی 00 دیپلم وظیفه ناصر میم میم پیرو تلگرا ف قبلی عدم مکاتبه تماس تلفنی تو بی اندازه باعث نگرانی شده در صورت امکان سلامت خود را به وسیله ممکن اطلاع دهید از خداوند آرزوی سلامتی همگی تان را دارم خانوده سالم هستند .پدرت 

شماره 2830 تاریخ 62/02/17  اخبار تلگرافی ایلام  "

حتما" از متن تلگراف متوجه شدین که خانواده نگران است و منهم به علت  مشغول بودن در منطقه نتوانسته بودم به خانواده اطلاع دهم , آن موقع  برای تماس تلفنی با خانواده بایستی از منطقه عملیاتی به دهلران می امدیم و از دهلران به اندیشمک می رفتیم و در آنجا وسیله مخابرات تماس می گرفتیم می توانید در روی نقشه پیدا کنید ولیکن ان موقع امکان رفتن به شهر نبود لذا یک دستگاهی به منطقه اورده بودند که می گفتند خط مستقیم است و ساعتی تعیین کرده بودند و ما می توانستیم از طریق آن با خانواده هایمان صحبت کنیم لذا منهم با توجه به اینکه خانواده نگران بود با هر مشقتی به محل رفته نوبت گرفتم و در وقت مقرر تماس حاصل کنم .

اول گفتند که امکان تماس با شهر شما به علت اینکه مرکز تلفن آن خودکار نیست وجود ندارد  لذا من تعدادی تلفن فامیل را در شهر تبریز  دادم که متاسفانه هیچکدام منجر به تماس نشد و ماندم تا کلیه تماس گیرندگان رزمنده تماس بگیرند و کسی نماند سپس از مامور مخابرات با هزار خواهش و تمنا درخواست تماس با خط مستقیم که ان زمان وجود داشت و مخابرات شهرمان با آن با سایر نقاط کشور تماس برقرار میکرد را گرفتند خلاصه تماس با خانه گرفته شد آن هم چه تماسی ضعیف و صداها قابل شناسائی نبودند .

زنگ تلفن خانه مان زد و خواهرم گوشی را برداشت با صداهای بلند و داد و بیداد فریاد میزدم که من فلانی هستم و حالم هم خوبست و سلامتم با اسم خواهرم را صدا میزدم و او صدایم را تشخیص نمی داد و به مادرم که بی صبرانه می خواست صحبت کند می گفت که میگه ناصره ولی صدای او نیست و خلاصه این گوشی را مادرم و خواهرم چندین بار عوض کردند که من صدای آنها را به خوبی می شناختم که در تشخیص صدایم مانده بودند و لیکن آنها صدای مرا به زور می شنیدند خلاصه از وسایل خانه گرفته , لباسها و کلی وسایل دیگر و خاطرات خانه به خواهرم گفتم و او در حال شک و دو دلی باور کرد که من برادرش هستم و ...

بعدها فهمیدم و از خواهرم و مادرم که خدا هردو شان را رحمت کند که ان زمان رادیو بغداد اعلام کرده بوده که منطقه ما به محاصره افتاده و  اسامی فرماندهان ما را هم می برده و خانواده به آن علت حرف هایم را قبول نمکردند , و من هم پس از مدتی که به مرخصی اعزام شدم در بازگشت به منطقه مورد نظر متوجه شدم که یک صلواتی موجود در منطقه ویران شده با کسب اطلاع از بچه های هم سنگر متوجه شدم که صلواتی اطلاعات رزمندگان را به عراقی ها انتقال می داده است .