کمی دیرتر، کمی زودتر

کمی دیرتر، کمی زودتر
به خدا، همهي ما میمیریم. همهي ما، بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر. یکدفعه، ناگهانی، تمام میشویم. یک روز، همین خانهای که سقف دارد؛ خانهي عنکبوتها و لانهي خفاشها میشود. همین ماشینی که دوستش داریم؛ زیر باران در یک گورستان ماشین، زنگ میزند. همین بچههایی که نفسمان به نفسشان بند است، میروند پی زندگیشان. حتی نمیآیند آبی بریزند روی سنگمان.
قبل از ما، میلیاردها انسان روی این کرهي خاکی راه رفتهاند. مغرورانه گفتهاند: «مگه من اجازه بدم! مگه از روی جنازهي من رد بشید...» و حالا کسی حتی نمیتواند استخوانهای جنازهيشان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!
قبل از ما، کسانی زیستهاند که زیبا بودهاند، دلفریب. مثل آهو، خرامان راه رفتهاند. زمین زیر پای تکانخوردن جواهراتشان لرزیده. سیبها از سرخی گونههایشان رنگ باختهاند و حالا کسی حتی نامشان را به خاطر نمیآورد.
قبل از ما، کسانی بودهاند که در جمجمهي دشمنانشان شراب ریختهاند و خوردهاند. سردارانی که گرزهای گران داشتهاند، پنجه در پنجهي شیر انداختهاند، از گلوله نترسیدهاند و حالا کسی نمیداند در کجای تاریخ گم شدهاند!
همهي این کینهها، همهي این تلخیها، همهي این زخمزبانزدنها، همهي این کوفتکردن دقیقهها به جان هم، همهي این زهرریختنها، تهمتزدنها، توهینکردنها به هم و... تمام میشود. از یاد میرود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان همدیگر، زهر کنیم.
اگر میتوانیم، به هم حس خوب بدهیم. کنار هم بمانیم. اگر نه، راهمان را کج کنیم. دورتر بایستیم و یادمان نرود که همهي ما میمیریم. همهي ما، بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یکدفعه، ناگهانی ...