رؤیت خدا با چشم،غیر ممکن است.

زیرا چشم،یک ساختار مادی و جسمانی دارد و فقط از اشیای مادی می تواند عکسبرداری کند؛آن هم نه هرگونه اشیای مادی بلکه فقط آن دسته ای که منعکس کننده ینور،با طیف خاصی باشند.یعنی چشم حتی توانایی دیدن همه ی اشیای مادی را ندارد،چه رسد بهموجودات غیرمادی(مانند فرشتگان)وچه رسد به وجود مقدس خداوند که هیچ شکل و تصویری وهیچ طولوعرض وارتفاعی ندارد.و این قبیل ندیدن اختصاص به دنیا ندارد،در آخرت نیز با این چشم مادی نمی توان خدا را دید.

لا تُدرِکُهُ الابصارُ چشم ها او را درنمی یابند
وَ هُوَ یُدرِکُ الابصارَ و اوست که دیدگان را درمی یابد
وَ هُوَ اللطیفُ الخبیرُ و او لطیفِ آگاه است.
انعام،103
اما مرتبه ای از دیدن وجود دارد که مرتبه ای متعالی است و نه تنها امکان پذیر است بلکه از برترین هدف های زندگی می باشد.این مرتبه،بوسیله ی«قلب»است.
تجلی گه خود کرد خدا دیده ی ما را
در این دیده درآیید و ببینید خدا را
خدا در دل سودازدگان است،بجویید
مجویید زمین را و مپویید سما را
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید،پسندیم بلا را
طبیبان خداییم و به هر درد دواییم
به جایی که بُوَد درد،فرتیم دوا را
ببندید در مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را
حجاب رخ ِمقصود،من و ما و شمایید
شمایید ببینید من و ما شما را

دیوان حکیم صفای اصفهانی

شمس مغربی به گونه ای دیگر آن جست و جو کننده را مورد خطاب قرار می دهد تا با دیده ی حقیقت بین،هستی را تماشا و تجلی خداوند را در جهان مشاهده کند:

نخست دیده طلب کن،پس آنگهی دیدار

از آن که یار کند جلوه بر اولواالابصار

تو را که دیده نباشد،کجا توانی دید

به گاه عرض ِتجلی،جمال چهره ی یار

اگرچه جمله ی پرتو،فروغ حُسن وی است

ولی چو دیده نباشد،کجا شود نظّار1

تو را که دیده نباشد چه حاصل از شاهد2

تو را که گوش نباشد چه سود از گفتار

تو را که دیده بُوَد پر غبار،نتوانی

صفای چهره ی او دید با وجود غبار

اگرچه آیینه داری برای حُسن ِرُخَش

ولی چه سود که داری همیشه آیینه ی تار

بیا به صیقل توحید آیینه بزدای

غبار شرک،که تا پاک گردد از زنگار

اگر نگار تو آیینه ای طلب دارد

روان3،تو دیده ی دل را به پیش او می دار4
1- نظاره کننده
2- زیبا رو
3- روان شو ، زود ، فی الحال
4- دیوان شمس مغربی
سعدی شیرازی نیز با الهام از قرآن کریم که می فرماید خداوند از رگ گردن نیز به ما نزدیک تر
است،دوری از دیدار جمال حق را به کاهلی ها و کوتاهی های خود نسبت می دهد و می گوید:

دوست نزدیک تر از من به من است
وین عجب که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
خداوند نور آسمان ها و زمين است




منبع :دین وزندگی پیش دانشگاهی