شاهدي گفت به شمعي كه امشب
ديشب از شوق، نخفتم يك دم
دو سه گوهر ز گلوبندم ريخت
كس ندانست چه سحر آميزي
صفحه كارگه، از سوسن و گل
تو بگرد هنر من نرسي
شمع خنديد كه بس تيره شدم
پي پيوند گهرهاي تو ، بس
گريه ها كردم و چون ابر بهار
خوشم از سوختن خويش از آنك
گر چه يك روزن اميد نماند
تا تو آسوده روي در ره خويش
تا فروزنده شود زب و زرت
خرمن عمر من ار سوخته شد
در و ديوار، من مزين كردم
دوختم جامه و بر تن كردم
بستم و باز به گردن كردم
به پرند، از نخ و سوزن كردم
به خوشي چون صف گلشن كردم
ز آن كه من بذل سر و تن كردم
تا ز تاريكيت ايمن كردم
گهر اشك به دامن كردم
خدمت آن گل و سوسن كردم
سوختم، بزم تو روشن كردم
جلوه ها بر در و روزن كردم
خوي با گيتي رهزن كردم
جان ز روي و دل از آهن كردم
حاصل شوق تو، خرمن كردم
كارهايي كه شمردي بر من
تو نكردي، همه را من كردم

 

كانون گفتگوی قرآنی > انجمن فرهنگی > فرهنگی > شعر و ادبیات قرآنی > ! دیوان پروین اعتصامی !