یک سال دگر گذشت از عمر
با خاطرههای تلخ و شیرین
جای گله و شکایتی نیست
صد شکر نبوده بدتر از این
دل از گنه و خطا و تقصیر
هر روز اگر سیاهتر شد
جبران سیاهکاری دل
این رنگ سپید موی سر شد
گویند چهار و شش که: «هشدار
نزدیک شدی به سن پنجاه»
از حسرت رفتن جوانی
در سینهی من، نفس شود آه
در خاطر من مرور گردد
هر لحظهی عمر و زندگانی
از شادی پاک خردسالی
یا موسم غفلت جوانی
گاهی گله میکنم ز تقدیر
«یک روز به کام من نبودست»
افسوس خورم کنون، که فرصت
بسیار به هرزه رفت از دست
میترسم از آنچه ناگزیر است
نزدیک شدن به پیری و مرگ
روزی که به خاک افتد این تن
از شاخهی زندگی چو یک برگ
گه نیز به خویش می دهم پند
خوش باش دمی به قول خیام
از حسرت و غصه ها چه حاصل
بر رفتن پرشتاب ایام
سودی ندهد غم گذشته
یا ترس ز آنچه هست در پیش
امروز غنیمت است دریاب
خوش باش و به درد و غم میندیش
آری به دو روز عمر باید
سرزنده و شاد بود و خرسند
معنای رضا و شُکر حق نیز
این است به نزد هر خردمند
محسن مردانی
26دی ماه 1391