روزه گرفته‌ام ولی،

                   دل ز هوس رها نشد

                               شوق گناه کم نگشت،...

افشین
 
روزه گرفته‌ام ولی، دل ز هوس رها نشد
شوق گناه کم نگشت، نیت‌مان، خدا نشد

تشنگی و گرسنگی، حاصل روزه بود و بس
این همه رنج مایه‌ی ، معرفت و صفا نشد

هرطرفی که بنگری، مجلس و محفل دعاست
تیره‌دلی مردمان، کاسته پس چرا نشد؟

مال حرام می‌خوریم، ظلم کنیم و، باز هم
شکوه‌کنان که ای خدا، حاجتمان روا نشد

روزه گشوده شیخ با، نانِ جو و نمک، ولی
با عمل ریا کسی، پیرو مرتضی نشد

گریه و ناله‌ی سحر، ذکر و، نمازِ شفع و وتر
راه به مقصدی نبرد، منجی و رهنما نشد

در رمضان چه سفره‌ها، پهن کنیم ما، کز آن
سهم فقیر و بینوا، لقمه‌ای از غذا نشد

برسر خویش می‌نهم، در شب قدر آن کتاب 
کاین همه سال معنی‌اش، با دلم آشنا نشد

معصیت و گناه‌مان، خنده به توبه می‌زند 
این همه درد کهنه با ، یک کلمه، دوا نشد

رضا....؟ از این کلام هم، بگذر و ختم کن سخن
اهل ریا به پند کَس، مؤمن و پارسا نشد